همدردی

حس همدردی شما تا چه میزان سالم است؟

همدردی برای خیلی از افراد معانی متفاوتی دارد. اما در میان همه این نقطه‌نظرها، دو ایده معمولا مشترک هستند. نخست اینکه همدردی عبارت است از درک دیگران و دوم اینکه مسائل عاطفی بخشی از همدردی است. همدردی چیزی فراتر از این است که حال کسی را بپرسیم. به قول یکی از بزرگان، کسی که با تو همدردی می‌کند می‌تواند «درد و رنج تو را احساس کند».

مسلما تیپ‌هایی که در تصمیم‌گیری‌هایشان تکیه بیشتری بر روی احساساتشان دارند یا اصطلاحا احساسی (F) هستند، دلسوزترند. در میان تیپ‌های MBTI نیمی از آنها از این شاخصه برخورداند. نیمی دیگر که از احساساتشان در تصمیم‌گیری‌ها استفاده نمی‌کنند و اصطلاحاً فکری (T) هستند، توانایی تحلیل این را دارند که چه اتفاقی برای طرف مقابل افتاده، اما به دلیل اینکه قابلیت برقراری ارتباط مؤثر برای آنان جزو ترجیحاتشان نیست، به خوبی نمی‌توانند همدردی کنند. مثلا، یک عده در سینما می‌نشینند و به خاطر یک صحنه غم‌انگیز، پشت‌سرهم گریه می‌کنند. یک عده دیگر نیز مات و مبهوت به این صحنه فکر می‌کنند و هیچ عکس‌العملی از خود نشان نمی‌دهند.

ما معمولا بیشتر به فکر کسانی هستیم که دلسوزی کمتری دارند تا اینکه نیاز به رفع مشکلشان دارند. در خصوص دلسوزتربودن در جامعه یک نوع گرایش فرهنگی وجود دارد و هر چه این دلسوزی و همدردی کمتر باشد احتمال اینکه بتوان رابطه‌ای معنادار برقرار کرد پایین‌تر است. اینکه یک فرد فقط حس عقلانی داشته باشد محدودیت‌های خاص خود را دارد. انسان‌ها موجوداتی عاطفی و عقلانی هستند. اگر قرار است رابطه‌ای دارای وسعت و عمق باشد، می‌بایست از این دو خصیصه بهره برده باشد.

روی دیگر سکه این است که آیا ممکن است شخصی بیش‌ازحد دلسوز باشد؟ وابستگی متقابل (Codependency) واژه‌ای است که چند دهه پیش به طور مکرر مورد استفاده قرار می‌گرفت. معنای این واژه این است که شخصی بیش از حد هویت و موجودیت خود را به شخص دیگری وابسته کند. دو خطر عمده‌ای که از این کار بوجود می‌آید این است که در وهله اول این امکان وجود دارد که شما نیز هویت خود را از دست بدهید و دوم، بیش از حد خودتان را درگیر مسائل و مشکلات فرد مقابل کنید. این که شخصی را معتاد به همدردی خود کنید صرفا به این دلیل که درد و رنج او را درک می‌کنید هم برای شما و هم برای شخص مخاطبتان مضر و خطرناک است. البته درک کردن رنج و مصیبت یک شخص می‌تواند باعث سلامتی شود. اینکه به این مساله تطابق پیدا کنید موضوعی کاملا متفاوت است. اگر همدردی بیش از حد تبدیل به وابستگی متقابل نشود، به هر حال اثرات و نشانه‌های خود را بر جای خواهد گذاشت.

بزرگان به ما اندرز داده‌اند که «همه چیز در اعتدال و میانه‌روی است». همدردی نیز از این قاعده مستثنی نیست. زمانیکه از همدردی سخن به میان می‌آید، منظور ما یک بازه است. نه این یا آن. بین اینکه «هیچ دلسوزی نداشته باشیم» و «به شدت دلسوز باشیم» حالت‌های متعددی از همدردی وجود دارد. این بازه شامل بخش قابل‌قبول و منطقی از این موضوع است.

آن دسته از تیپ‌های شخصیتی که احساس می‌کنند به اندازه کافی نمی‌توانند همدردی کنند، شاید مجبور باشند این خصوصیت را در خود رشد یا develop دهند. هوش عاطفی (EQ) مثل IQ نیست که در همان روزهای اولیه زندگی ثابت شده باشد. بسیاری از کسانی که چنین چیزهایی را در خصوص احساس‌ و درک‌کردن یک شخص مطالعه می‌کنند می‌توانند هوش عاطفی خود را به مرور زمان رشد داده و آنرا تغذیه کنند. به نظر نمی‌رسد این کار به کسی که می‌خواهد دیگران را درک کرده و همدردی خود را رشد دهد، آسیبی برساند. بلکه برعکس به او کمک می‌کند تا قدرت برقراری ارتباط با دیگران را تقویت کند.

کسانی که بواسطه همدردی افراطی خودشان را غرق در مشکلات دیگران می‌کنند باید بفهمند که چه چیزی آنها را ترغیب به این کار می‌کند. معمولا این کار ارتباط مستقیمی به دوست‌داشته‌شدن و احساس نیاز داشتن دارد، اما دلایل دیگر نیز می‌تواند در این میان دخیل باشد. تنها خود شخص می‌تواند دلیل این کار خود را کشف کند.

داشتن همدردی و دلسوزی خصوصیت خوبی است. آموختن اینکه به چه شیوه می‌توان از آن به شکل متعادل و سالم استفاده کرد، باعث کامل‌ترشدن زندگی می‌شود.

حال شما بگویید، حس همدردی و دلسوزی شما تا چه حد سالم است؟

مجتبی کریمی، مدیر سایت IranMBTI و عضو دپارتمان MBTI خانه توانگری

منبع: ۱۶Personalities.com

اشتراک گذاری

WhatsApp
Telegram

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همدردی

مطالب مرتبط