وقتی در خصوص شخصیت مطالعه میکنیم، معمولا با سوال طبعیت (Nature) در مقابل تغذیه (Nurture) (تغذیه روانی) روبرو میشویم: آیا ما با صفات (Traits) ژنتیکی که ما را به رفتارکردن به شیوهای خاص هدایت میکنند به دنیا میآییم؟ و یا آیا این تجربه ماست که تعیین میکند چه کسی هستیم؟ امروزه به اثبات رسیده است که طبیعت و تغذیه هر دو نقش مهمی را در رشد شخصیت ما ایفا میکنند، اما اینکه هر کدام تا چه حد بر روی شخصیت ما تأثیرگذارند هنوز هم محل بحث و تبادلنظر است.
تحقیقاتی که در حوزه تیپهای شخصیتی صورت گرفته معمولا بر روی تفاوتهای بین اشخاصی که به سن بزرگسالی میرسند تمرکز دارد. این در حالی است که این توجه باید بر روی دنبالکردن مسیر رشد این تفاوتها متمرکز باشد. اما مطالعات اخیر که در خصوص تیپهای شخصیتی کودکان و نوجوانان انجام شده، نتایج قابلتوجهی را به دست آورده است.
مشرب در مقابل شخصیت
اگرچه ما میتوانیم تفاوتهای فردی میان نوجوانان را رصد کنیم، اما برخی از تفاوتهای تازه متولدشدگان نسبتا بینقص، نادیدهگرفتن برخی دیگر غیرممکن و برخی دیگر نیز اظهار میکنند که ما «شخصیت» نمیبینیم بلکه «مشرب» مشاهده میکنیم. هرچند کسانی هستند که این دو اصطلاح را همارز هم میدانند، اما باید به این نکته اعتراف کرد که بسیاری از صفات مشرب به دوران بزرگسالی انتقال مییابد و در آنجاست که بخشی از شخصیت میشوند.
برای مثال، بزرگسالانی که درجه بالایی از برونگرایی دارد اغلب در کودکی خود نشانههای بالایی از «بیش فعالی» را دارا بودهاند، به همین شکل کودکانی که صفاتی نظیر «خجالتی» یا «اجتماعینبودن» اطلاق میشده، معمولا در بزرگسالی نیز درجه بالایی از درونگرایی را دارا خواهند بود. اما این مورد همیشه هم درست نیست – یک کودک که از لحاظ فیزیکی پرانرژی است ممکن است در بزرگسالی نیز فرد پرصحبت و پرشوری باشد – اما معمولا بین مشرب جوانی و گرایشان بزرگسالی یک پیوستگی وجود دارد.
اما اگر میتوان به مشرب به عنوان مبنای شخصیت نگریست، اما هنوز نمیدانیم که مشرب در طی زمان چگونه «تکامل» پیدا میکند؟ آیا مشرب در حال بلوغ بیشتر از نیروهای درونی شکل میگیرد یا نیروهای بیرونی؟
تحقیق دوقلوها
بحث طبیعت در مقابل تغذیه هنوز هم بحث داغی است، اما یک چیز وجود دارد که همه در خصوص آن اتفاقنظر دارند: طبیعت انسان بسیار پیچیده است. در تلاشی برای کاهش متغیرهای پیچیده و مبهم و تبدیل آنها به مطالعات قابل مدیریت، محققان مطالعات خود را بر روی دوقلوها انجام داده و هر یک را به یک میزان مورد تحلیل قرار دادند. دوقلوهای ناهمسان (که در ۵۰% ژنهای خود مشترک بودند) و دوقلوهای همسان (که ۱۰۰% تطابق ژنتیکی داشتند.)
این تحقیق که توسط دانشگاه Edinburgh بر روی ۸۰۰ جفت دوقلو انجام شد نشان داد که دوقلوهای همسان دوبرابر دوقلوهای ناهمسان دارای صفات شخصیتی یکسان بودند. مطالعات دیگر نیز نتایج یکسانی را اعلام کرد بدین شکل که نقش غالب طبیعت در رشد شخصیتی آنقدر واضح و مشخص است که دیگر نیازی به بحث ندارد.
با این حال، حتی اگر به نقش طبیعت در رشد شخثیتها اعتبار دهیم (و یا آنرا مورد سرزنش قرار دهیم)، مکانیزم دقیق دخالت ژن در صفات شخصیتی میتواند ما را به اشتباه بیاندازد. با این حال برخی دانشمندان به یک خوشبینی اولیه دست پیدا کرده بودند مبنی بر اینکه برخی ژنهای خاص مسئولیت هر چیزی را بر عهده دارند از مصرف الکل گرفته تا رفتارهای ضداجتماعی؛ اما مطالعات اخیر نتایج بدست آمده را در هالهای از ابهام قرار داده است. هر چند شاید شخصیت در وهله اول نوعی تمایل ژنتیکی داشته باشد، اما یافتههای نشان میدهند که «ژن درونگرایی» چیز غیرممکنی است.
آیا باید به همه مسائل خاتمه دهیم؟
آیا صرفا بدین دلیل که مطالعات اخیر صرفا دانشگاهی هستند باید آنها را نادیده گرفت؟ آنان که بر روی تأثیر ژنتیک بر روی رفتار مطالعه میکنند اینگونه اظهار میکنند که اگر ژنها بر روی رفتار تأثیرگذارند، تنها از طریق یک فرایند پیچیده است که میتوان آنرا شناسایی کرد که البته ما تازه در آغاز راه هستیم. علاوهبر این، حتی اگر طبیعت غالب باشد، تغذیه هنوز هم نقش مهمی در رشد شخصیت ایفا میکند.
اما هنوز سادهانگارانه است که بخواهیم بحث را به دو جبهه «طبیعت» و «تغذیه» دسته بندی کنیم. خود جامعه نقش مهمی در شکلدادن شخصیت ما بر عهده دارد – نقش فرزندپروری، تحصیل و سیستم قضایی را در نظر بگیرید. امروزه ما مسائل رمزآلود را در قالبی تجملی و زیبا میبینیم؛ ما در مورد اینکه نیروهای اطرافمان به چه شکل بر روی شکلدهی شخصیت دخالت دارند اطلاعات بسیار کمی در اختیار داریم. حتی اگر به پاسخ این سوالات دست یابیم، به شکلی خودمان را از پذیرفتن مسئولیت آزاد کردهایم.
هر چه که هست، ما یاد گرفتهایم که تفاوتهای خود را شناخته و آنها را بپذیریم، قبول کنیم که نمیتوانیم تغییر کنیم – اما چه اتفاقی خواهد افتاد اگر بتوانیم تغییر کنیم؟! آیا باز هم این موضوع را خواهیم پذیرفت؟ اگر «درمانی» برای یک صفت شخصیتی خاص در دسترسمان قرار گیرد – مثلا از طریق ژن درمانی – آیا والدین آیندهنگر از آن برای فرزندانشان استفاده خواهند کرد؟ و یا بر روی خودشان؟
درک پذیرش تغذیه
تصور امروزی ما از شخصیت، به عنوان یک تصادف معماگونه، چیزی است که به شدت حس «متفاوت بودن، اما بهتر نبودن» را تقویت میکند. بسیاری از ما میدانیم که برخی افراد فکری (T) هستند درحالیکه برخی دیگر احساسی (F). برخی اجتماعیتر و برخی نیز کمحرفتر هستند. اما درحالیکه گرایش نیز وجود دارد – یک کتابدار برونگرا و یک سیاستمدار درونگرا هنوز ما را متعجب میسازد – بسیاری از ما احساس میکنیم که هنوز هم برای دیگران فضا وجود دارد، و مساله اصلی پیدا کردن بهترین تناسب برای شخصیت خودمان است.
اینکه تفاوتهای ما بیشتر حاصل ژن های ما هستند یا نحوه تغذیه ما، پذیرش تفاوتهای خود بسیار سودمندتر از آن است که بخواهیم ترجیحاتمان را بر دیگران تحمیل کنیم.