مشکل هر تیپ با کمالگرایی چیست؟
«هیچ ترسی از کمالگرایی نداشته باشید … چون اصلا به آن دست نخواهید یافت.» – سالوادور دالی
«هیچ ترسی از کمالگرایی نداشته باشید … چون اصلا به آن دست نخواهید یافت.» – سالوادور دالی
آیا کارتان را دوست دارید؟ برای بسیاری جواب این سوال یک «نه» بزرگ است. حدود ۷۰ درصد ما از شغلمان نفرت داریم و یا به طور فعالی دل به کار نمیدهیم. در میان کارمندان یا کارگرانی که بالای ۴۵ سال سن دارند، حدود ۸۰% آنها به فکر تغییر شغلشان هستند تا از استرسهای آن رها شوند. اما متأسفانه باید بگوییم که تنها ۶% آنها واقعا موفق به این کار میشوند.
جستجوی مشتاقانه روشهایی جدید و مؤثرتر برای کارکردن میتواند باعث ایجاد یک انرژی مضاعف برای کار شده و شما را از احساس خمودگی، کسالت و ناراحتی رهایی بخشد. با این حال، سرعت پیشرفت در این دوره زمانه آنقدر سریع است که اگر تغییری هم بخواهیم در روند کارمان بدهیم از آن عقب میافتیم. به همین خاطر اکثر کارمندان در میانسالی احساس میکنند که جستجو برای شغلی جدید کاری به شدت پرخطر خواهد بود. پس به جای اینکه پایشان را بیرون از منطقه امنشان بگذارند و به دنبال چالشهای جدید باشند، سرشان را پایین انداخته و سالهای طولانی را منتظر بازنشستگی خود خواهند ماند.
با این حال اوضاع به این وخامت هم نیست. اگر میخواهید شغلتان را تغییر دهید باید پنج سوال از خود بپرسید. اگر توانستید به این سوالات پاسخ دهید آنگاه آمادگی کامل برای ترک شغلی که از آن بدتان میآید را دارید – پس تا دیر نشده دست بجنبانید.
۱- واقعا چه چیزی برای من اهمیت دارد؟
تحقیقات نشان داده است که افراد در برهههای مختلف زندگی خود از شغلشان چیزهای گوناگونی میخواهند. شاید خواسته یک جوان از تغییر شغل این باشد که به دنبال چالش جدیدی بگردد. اما برای یک میانسال کسب اعتبار اولویت بالاتری دارد. کاری که از لحاظ شخصی بیشترین بازدهی را برای شما داشته باشد، پاداشهای فراوانی را نیز به همراه خواهد داشت.
از خودتان بپرسید که دقیقا چه چیزی برایتان اهمیت دارد؟ دوست دارید چه چیزی را به عنوان میراث از خود باقی بگذارید؟ این ارزشها چگونه میتوانند به عنوان گزینههای شغلی برای شما عمل کنند؟ اگر به دنبال یک الهام و جرقه هستید، کمی به عقب بازگردید. ببینید در کودکی دوست داشتید چه کاره شوید؟ تحقیقات اخیری که در مجله New York Times منتشر شده نشان میدهد که رؤیاهای دوران کودکی به چه اندازه میتوانند در انتخاب شغل دوم مؤثر واقع شوند.
۲- برای آنکه بتوانم به موقعیت شغلی جدید دست یابم باید دارای چه مهارتها و تواناییهایی باشم؟
بسیاری از میانسالان از ایجاد تغییر در شغلشان هراسانند. دلیل آن هم این است که فکر میکنند به اندازه کافی صلاحیت ندارند. این یک اشتباه بزرگ است. درحالیکه این مسأله حقیقت دارد که چشماندازهای شغلی تغییر کرده است، و هنوز هم در حال تغییر است، افراد اساسا از مهارتها، استعدادها و تواناییهایی استفاده میکنند که همیشه به کار میگرفتهاند.
مهارتهای ارتباطی، مهارتهای حل مسأله و داشتن اخلاق حرفهای قوی چیزهایی هستند که همیشه کارفرمایان را تحت تأثیر قرار میدادند. پس بهتر است این مهارتها را فهرست کرده و آنها را بگونهای سرهمبندی کنید که برای شرکتها جذابیت داشته باشند.
۳- در مورد این شغل جدید چه چیزهایی را باید بدانم؟
بدستآوردن اطلاعات جدید همیشه کاری ضروری است – هیچ وقت این اشتباه را نکنید که شغل جدیدتان را پیشفرض ذهنی شغل قبلیتان ارزیابی کنید. سوالات زیادی بپرسید، بعضی از تجربیات کاریتان را پیش خود نگه داشته و از کسانی که نقش پررنگی در شرکت ندارند سوال کنید. بدترین روز در شغل جدیدتان را با بدترین روز در شغل قبلی خود مقایسه کنید. تا وقتی که مطمئن نشدهاید شغل جدید برایتان مناسب و آیندهدار است، شتاب نکرده و وارد آن نشوید.
۴- آیا از لحاظ مالی قدرتمند هستم؟
برای تغییر شغل دادن شما باید از لحاظ مالی به ثبات رسیده باشید. میانسالی دورانی است که خرجهای متفرقه از اهمیت فراوانی برخوردارند، به خصوص اگر هزینه دانشگاه یا مدرسه کودکان را نیز در فهرست خود داشته باشید و یا بخواهید درصدی از حقوقتان را برای دوران بازنشستگی پسانداز کنید. داشتن پسانداز لازم برای زمانی که در حال تغییر شغل هستید از ضروریترین کارهاست. در غیر اینصورت شما قادر به آموزش مجدد خود نبوده و یا نمیتوانید هزینه بیمه سلامتی خود را تأمین کنید. اینجاست که دردسرها چندبرابر خواهند شد.
۵- آیا کسی شما را به کار خواهد گرفت؟
ببخشید که این قدر رک هستیم و واقعیتها را باید بگوییم. اما کار پیدا کردن در این دوره زمانه کار بسیار سختی است. اگر اشتیاق آتشینی دارید که در مشاغلی نظیر خدمه پرواز، ناشر کتاب یا گلفروشی فعالیت داشته باشید، آگاه باشید که این مشاغل به سرعت در حال محوشدن هستند. شاید مجبور باشید که با صدها نفر رقابت کنید و شاید همه آنها صلاحیت بیشتری نسبت به شما داشته باشند. شاید مجبور باشید برای پیداکردن شغل تغییر مکان دهید یا به صورت پاره وقت کار کنید. آیا میتوانید این کار را انجام دهید؟
ما روش بهتری را به شما پیشنهاد میدهیم. نگاهی به بازار کار انداخته و ببینید در دنیا چه اتفاقاتی در حال رخدادن است. فناوریهای هوشمند، تغییرات جمعیتشناحتی و چندین فاکتور دیگر میتوانند بر روی شغلی که به دنبالش هستید اثرگذار باشند. تا آنجا که میتوانید گوش به زنگ باشید. ذهنتان را به مشاغلی که تا پیش از این حتی نامشان را هم نشنیده بودید باز نگه دارید.
مخلص کلام این که برای کسی که در میانسالی قصد تغییر شغل دارد خطرهای زیادی وجود دارد. پرداخت وام، بدهیها، هزینههای خانواده و نیز ترس خودتان همگی میتوانند تیشه به ریشه تغییر شغل بزنند. با این شرایط، تغییر خودتان هم کاری ناممکن به نظر میرسد. اما با تحقیق زیاد و یک برنامه دقیق، هر کسی میتواند در مسیر شغلی جدید قدم گذاشته و کاری را که به آن علاقه دارد را پیدا کند.
مجتبی کریمی، مدیر سایت IranMBTI و عضو دپارتمان MBTI خانه توانگری
منبع: Truity
همدردی برای خیلی از افراد معانی متفاوتی دارد. اما در میان همه این نقطهنظرها، دو ایده معمولا مشترک هستند. نخست اینکه همدردی عبارت است از درک دیگران و دوم اینکه مسائل عاطفی بخشی از همدردی است. همدردی چیزی فراتر از این است که حال کسی را بپرسیم. به قول یکی از بزرگان، کسی که با تو همدردی میکند میتواند «درد و رنج تو را احساس کند».
مسلما تیپهایی که در تصمیمگیریهایشان تکیه بیشتری بر روی احساساتشان دارند یا اصطلاحا احساسی (F) هستند، دلسوزترند. در میان تیپهای MBTI نیمی از آنها از این شاخصه برخورداند. نیمی دیگر که از احساساتشان در تصمیمگیریها استفاده نمیکنند و اصطلاحاً فکری (T) هستند، توانایی تحلیل این را دارند که چه اتفاقی برای طرف مقابل افتاده، اما به دلیل اینکه قابلیت برقراری ارتباط مؤثر برای آنان جزو ترجیحاتشان نیست، به خوبی نمیتوانند همدردی کنند. مثلا، یک عده در سینما مینشینند و به خاطر یک صحنه غمانگیز، پشتسرهم گریه میکنند. یک عده دیگر نیز مات و مبهوت به این صحنه فکر میکنند و هیچ عکسالعملی از خود نشان نمیدهند.
ما معمولا بیشتر به فکر کسانی هستیم که دلسوزی کمتری دارند تا اینکه نیاز به رفع مشکلشان دارند. در خصوص دلسوزتربودن در جامعه یک نوع گرایش فرهنگی وجود دارد و هر چه این دلسوزی و همدردی کمتر باشد احتمال اینکه بتوان رابطهای معنادار برقرار کرد پایینتر است. اینکه یک فرد فقط حس عقلانی داشته باشد محدودیتهای خاص خود را دارد. انسانها موجوداتی عاطفی و عقلانی هستند. اگر قرار است رابطهای دارای وسعت و عمق باشد، میبایست از این دو خصیصه بهره برده باشد.
روی دیگر سکه این است که آیا ممکن است شخصی بیشازحد دلسوز باشد؟ وابستگی متقابل (Codependency) واژهای است که چند دهه پیش به طور مکرر مورد استفاده قرار میگرفت. معنای این واژه این است که شخصی بیش از حد هویت و موجودیت خود را به شخص دیگری وابسته کند. دو خطر عمدهای که از این کار بوجود میآید این است که در وهله اول این امکان وجود دارد که شما نیز هویت خود را از دست بدهید و دوم، بیش از حد خودتان را درگیر مسائل و مشکلات فرد مقابل کنید. این که شخصی را معتاد به همدردی خود کنید صرفا به این دلیل که درد و رنج او را درک میکنید هم برای شما و هم برای شخص مخاطبتان مضر و خطرناک است. البته درک کردن رنج و مصیبت یک شخص میتواند باعث سلامتی شود. اینکه به این مساله تطابق پیدا کنید موضوعی کاملا متفاوت است. اگر همدردی بیش از حد تبدیل به وابستگی متقابل نشود، به هر حال اثرات و نشانههای خود را بر جای خواهد گذاشت.
بزرگان به ما اندرز دادهاند که «همه چیز در اعتدال و میانهروی است». همدردی نیز از این قاعده مستثنی نیست. زمانیکه از همدردی سخن به میان میآید، منظور ما یک بازه است. نه این یا آن. بین اینکه «هیچ دلسوزی نداشته باشیم» و «به شدت دلسوز باشیم» حالتهای متعددی از همدردی وجود دارد. این بازه شامل بخش قابلقبول و منطقی از این موضوع است.
آن دسته از تیپهای شخصیتی که احساس میکنند به اندازه کافی نمیتوانند همدردی کنند، شاید مجبور باشند این خصوصیت را در خود رشد یا develop دهند. هوش عاطفی (EQ) مثل IQ نیست که در همان روزهای اولیه زندگی ثابت شده باشد. بسیاری از کسانی که چنین چیزهایی را در خصوص احساس و درککردن یک شخص مطالعه میکنند میتوانند هوش عاطفی خود را به مرور زمان رشد داده و آنرا تغذیه کنند. به نظر نمیرسد این کار به کسی که میخواهد دیگران را درک کرده و همدردی خود را رشد دهد، آسیبی برساند. بلکه برعکس به او کمک میکند تا قدرت برقراری ارتباط با دیگران را تقویت کند.
کسانی که بواسطه همدردی افراطی خودشان را غرق در مشکلات دیگران میکنند باید بفهمند که چه چیزی آنها را ترغیب به این کار میکند. معمولا این کار ارتباط مستقیمی به دوستداشتهشدن و احساس نیاز داشتن دارد، اما دلایل دیگر نیز میتواند در این میان دخیل باشد. تنها خود شخص میتواند دلیل این کار خود را کشف کند.
داشتن همدردی و دلسوزی خصوصیت خوبی است. آموختن اینکه به چه شیوه میتوان از آن به شکل متعادل و سالم استفاده کرد، باعث کاملترشدن زندگی میشود.
حال شما بگویید، حس همدردی و دلسوزی شما تا چه حد سالم است؟
مجتبی کریمی، مدیر سایت IranMBTI و عضو دپارتمان MBTI خانه توانگری
منبع: ۱۶Personalities.com
بعضی اوقات مردم از ما سوال می کنند که چه نوع تیپ شخصیتی از همه وفادارتر است؟ پاسخ به این سوال بسیار سخت است. چون وفاداری انواع و معانی مختلف داشته و میتوان منظورهای متفاوتی را از آن استنباط کرد.
بسیاری از ما تلاش میکنیم تا آنجا که میتوانیم بهترین باشیم، به خصوص اگر پای کار و شغلمان به میان بیاید. اما اگر شما از شریک زندگیتان موفقتر باشید، احتمالا انتظار این را باید داشته باشید که در روابطتتان تنشی ایجاد شود. حتی اگر شما در یک زمینه کاری یا چالش مشابه با هم رقابت نکنید، زندگی کردن با موفقیت، میتواند اعتمادبنفس شریکتان را از بین ببرد.
این مسأله برای مردان بسیار وخیمتر است. مطالعه اخیری که در مجله شخصیت و روانشناسی اجتماعی به چاپ رسید نشان میدهد مردان زمانیکه شریک عاطفیشان از آنها موفقتر است به شدت احساس ناراحتی میکنند. در بخشی از این مقاله آمده است: «یک مرد وقتی که شریک عاطفیش در کاری که هر دو انجام میدهند موفقتر باشد، مثلا کمکردن وزن، به شدت احساس تهدید خواهد کرد.»
حتی اگر این دو در رقابت مستقیم با هم نباشند، زمانیکه شریک عاطفی مرد در کارش موفقتر باشد، اعتمادبنفس مرد سیر نزولی به خود خواهد گرفت. پژوهشگران به این مسأله «فرضیه بازی جمع صفر» میگویند. این قضیه زمانی رخ میدهد که یکی از طرفین رابطه عاطفی به شکلی نامناسب خود را با شریکش مقایسه کرده و نتیجه این مقایسه عواقب مخربی بر روی اعتمادبنفس طرفین داشته باشد.
اگر شریک شما احساس ناخوشایندی از عقبافتادن از شما و موفقیتتان دارد، بسیار مهم است که به منبع این تنش بپردازید. در ادامه به بیان نکاتی میپردازیم که به کمک آنها میتوانید با شریکتان همآهنگ شده و هر دو از موفقیتهایتان لذت ببرید.
۱- خطوط ارتباطی را باز نگه دارید
اعتمادبنفس یک زن ارتباط نزدیکی با احساس وی نسبت به کیفیت و کفایت رابطهاش دارد. از لحاظ آماری، زنان احتمال کمتری دارد که از رقابت مستقیم احساس خطر کنند اما اگر به خاطر تلاشهایشان به اندازه کافی از آنان تقدیر و تشکر نشود احتمال زیادی دارد که دچار اضطراب و ناراحتی شوند.
برعکس مردان اهمیت فراوانی به رقابت میدهند. آنها ترجیح میدهند بیشتر به خاطر توانمندیها و کاراییشان شناخته شوند – به خصوص توانمندیهایی که با دیگران مقایسه شود – نه به خاطر مشارکتهایی که صرفا در یک کار خاص داشتهاند. اما هر کسی میتواند دارای شخصیتی متفاوت بوده و ممکن است شریک شما در قالب اینگونه کلیشهها نگنجد.
پس اولین قدم این است مسائل و اتفاقات را از نقطهنظر شریکتان ببینید. احساس آنها نسبت به موفقیت شما چگونه خواهد بود؟ آیا حسادت در این میان نقشی دارد؟ اگر چنین است، دلیلش چیست؟ آیا سهوا موفقیتتان را به رخ شریکتان میکشید؟ در اکثر مواقع، زمانیکه تنشی بوجود میآید، یک گفتگوی صادقانه میتواند نشان دهد که مشکل اصلی چیست و از کجا آب میخورد. زمانیکه از خود موفقیتهایتان حرف میزنید حالت تدافعی به خود نگیرید. به یاد داشته باشید که رابطه عاطفی یک جنگ نیست که بخواهید اثبات کنید کدامتان موفقتر بودهاید. اگر میخواهید این تکنیک را به کار ببرید هر دوی شما باید خود برای شنیدن بدون قضاوتکردن آماده کنید و به آنچه که طرف مقابل میگوید احترام بگذارید.
۲- تبدیل به بزرگترین مشوق شریکتان شوید
مهمترین کمکی که میتوانید به شریکتان بکنید تا موفقیت شما را بپذیرد این است که کاری کنید وی نسبت به آنچه که انجام میدهد احساس امنیت کند. زمانیکه شریک زندگیتان به استعدادها و توانمندیهایش اعتماد داشته باشد، احتمال بسیار کمی وجود دارد که نسبت به موفقیتهای شما حسادت کند.
یکی از روشهایی که میتوانید برای انجام این مهم به کار گیرید این است که تبدیل به بزرگترین طرفدار شریکتان شوید. هر کسی نیاز دارد مورد تحسین و تشویق قرار گیرد، اما زمان گذاشتن برای اینکه همسرتان را به موفقیت برسانید ممکن است شما را از کارهای واجبی همچون مراقبت از کودکان باز دارد.
چرا نباید تلاش ویژهای را برای تشویق مهمترین شخصی زندگیتان به کار گیرید و با وی به گونهای رفتار کنید که احساس خاصبودن به او دست دهد؟ احساس شما نسبت به همدیگر تنها زمانی قویتر خواهد شد که یکدیگر را به شکلی شایسته حمایت کنید. علاوه بر این، هر چقدر همسرتان را مورد توجه قرار دهید وی نیز همین رفتار را با شما خواهد کرد زیرا به قول یک ضربالمثل قدیمی: «هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی»
۳- مسائل مالی را در نظر داشته باشید
پول نمیتواند ریشه همه بدیها باشد، اما اگر شما درآمدهای ناجور داشته باشید، میتواند باشد. بحث و جدل بر سر پول یکی از مهمترین عوامل طلاق است، پس مطمئن باشید ممکن است شما هم اینگونه جر و بحثها را با همسرتان داشته باشید.
اینکه چگونه درآمدتان را خرج میکنید کاملا به شما مربوط است و زوجهای مختلف روشهای گوناگونی برای مدیریت مسائل مالی دارند. مسأله مهم این است که به گونهای پول را تقسیم کنید که هر یک از زوجین استقلال مالی کافی داشته و فارغ از موفقیتهای کاری سهم عادلانهای از مسئولیتهای مالی را بر عهده داشته باشند. Suze Orman که در مسائل مالی جزو نوابغ است، نصیحتهای خوبی در خصوص این موضوع دارد. پس تکالیفتان را انجام داده و راهحلی را پیدا کنید که به درد هر دوی شما بخورد. یادتان باشد پول را از صحبتهای خالهزنکی دور نگه دارید. اینکه چه کسی چقدر درآمد دارد یا چه کسی چه شغل دهانپرکنی دارد اصلا اهمیت ندارد. اگر هر دوی شما کار کنید و مراقب فرزندانتان باشید، پس احتمال اینکه یکی از شما از دیگری وقت آزاد بیشتری داشته باشد بسیار پایین خواهد بود.
۴- حواستان به پویایی قدرت باشد
همه روابط دارای یک پویایی قدرت میباشند و معمولا مشخص است که چه کسی زمام امور را در دست دارد. اگر شما به گونهای از همسرتان موفقتر هستید که بر روی روابطتتان اثر میگذارد، به راحتی میتوان حدس زد که شما در این میان زمام امور را در دست دارید. برای مثال اگر درآمد شما از همسرتان بیشتر است، به احتمال خیلی زیاد مسئولیت اصلی مسائل مالی بر عهده شما بوده و تصمیمگیر نهایی شما هستید. انسانها در خصوص شیوهای که با قدرت و موفقیت برخورد میکنیم موجودات به شدت سادهای هستند.
ممکن است برخی زوجین با این عدم توازن مشکلی نداشته باشند اما لازم است مطمئن شوید هر چیزی سر جای خودش قرار دارد. سعی کنید مرتبا سلامتی خود را چک کنید. با این کار خواهید دانست که چه زمانی خط قرمزها را رد کرده و فراتر از حدتان رفتهاید. مطمئن شوید که فضا و حمایت کافی برای رشد را به همسرتان میدهید. صرفا به این دلیل که شما در برخی از حوزههای زندگی از همسرتان بالاتر هستید به این معنا نیست که در روابطتتان نیز از وی بالاتر بوده و یک سری مسائل مهم را رعایت نکنید.
اگر شما هم روشهای دیگری سراغ دارید که از همسرتان موفقتر هستید، آنرا با ما در میان بگذارید.
مجتبی کریمی، مدیر سایت IranMBTI و عضو دپارتمان MBTI خانه توانگری
منبع: Truity
با سلام خدمت دوستان عزیز
مقاله ای که در ادامه خواهید خواند به قلم مدیریت محترم دپارتمان MBTI ، مهندس آرسام هورداد می باشد.
David Keirsey در نظریه مشرب های چهارگانه خویش (Temperament)، دیدگاه کارل یونگ نسبت به تیپ های شخصیتی را به چهار دسته یا اصطلاحا مشرب تقسیم بندی کرد. این چهار مشرب خصوصیاتی کاملا متفاوت با دیگری دارند. نظر شما را به ادامه این مطلب جلب می کنیم:
سنتیها (SJ)
شامل تیپ های (ESTJ-ISTJ-ESFJ-ISFJ)
پشتیبانها (SJ) به کارآزمودگی، امنیت، سلسله مراتب، شرافت و محترم بودن اهمیت زیادی میدهند. آنها افرادی هستند که اهمیت تجارب قبلی را نادیده نمیگیرند و معتقدند لازم است از تجارب پیشین به درستی درس گرفت. SJها با سختکوشی و تلاش و ارج نهادن به سلسله مراتب متداول و پذیرفته شده در صدد ایجاد امنیت خاطر برای خود و اطرافیانشان هستند. آنّها به خوبی قادرند برای بخشهای مختلف زندگی اصول، چارچوب و قوانین مشخص وضع کنند و ثبات را در پیروی و اجرای مو به موی این قوانین میدانند. آنها افرادی مسئولیتپذیرند و معتقدند تنها راه طی نمودن پلههای ترقی، سختکوشی و مداومت در اجرای وظایف در یک مسیر روشن و شفاف است. این مشرب برای صداقت و شرافت اهمیت زیادی قائل است و محترمانه از قوانین و چارچوبهای اجتماعی تبعیت میکند. برگزاری و شرکت کردن در رویدادهای اجتماعی که افراد را گرد هم میآورد برای SJها بسیار حائز اهمیت است (خصوصا گردهماییهای مذهبی، ملی، قومی، اجتماعی و …) زیرا نتیجهی یکپارچگی، نظم و به خط شدگی افراد را میتوانند در این نوع همایشها به چشم ببینند و این یکدستی به آنها احساس امنیت و در کنترل بودن اوضاع را میدهد. آنها برای پیشبرد اهداف خود به روال مشخص و ثابت احتیاج دارند. یک SJ از نظر ذهنی مدام به دنبال «یک دفترچهی راهنما»ی مورد تائید برای انجام امور است. آنها دوست دارند هر جا که میروند با روال و فرایندهای مشخص، معلوم، از پیش شناخته شده و با ساختار پایدار و با کمترین میزان تغییرات مواجه شوند. از آنجائیکه به جزئیات توجه ویژهای دارند به خوبی از عهدهی انجام کارها و وظایف اجرایی بر میآیند و بر این باورند که هر کاری را باید تا مرحلهی پایانی به انجام رساند.
تجربهگرایان (SP)
شامل تیپ های (ESTP-ISTP-ESFP-ISFP)
تجربهگرایان به اثربخشی، کارآمدی، سخاوتمندی، خلاقیت، سرزندگی و انطباقپذیری اهمیت زیادی میدهند. آنها با زیرکی و چابکی ذاتی خود میتوانند در اموری چون فروش، بازاریابی، کارهای فنی، گونههای مختلف هنر، فعالیتهای یدی و ابزاری، عیبیابی و مدیریت بحران به خوبی نقشآفرینی کنند. SPها بیشتر به دنبال هیجان، محرکهای بیرونی، ماجراجویی و تنوع هستند. علاوه بر این تجربهگرایان برای تقویت مهارتهای مورد علاقه خود به فضا و زمان کافی و دلخواه و در نتیجه آزادی عمل احتیاج دارند. آنها فعالیتهای خود را با شور و شوق و هیجان زیاد دنبال میکنند. آنها دوست دارند خطر کنند، دست به کارهای دلهرهآور و مهیج بزنند، معاملات متهورانه و جسورانه انجام دهند، به سرگرمی و بازی بپردازند و دیگران را نیز سرگرم کنند. آنها از محدود شدن و در هرگونه قید و بند قرار گرفتن فراریاند و دوست دارند آزادانه و هر موقع که احساس ضرورت داشتند عمل کنند. علاوه بر این افراد با این مشرب در محیطهای کاری راحت و انعطافپذیر که آنها را در تصمیمگیریهای در لحظه و ناگهانیشان آزاد میگذارد بهتر عمل میکنند. SPها افرادی عملگرا هستند که بدون اتلاف وقت دست به کار میشوند تا نتیجه دلخواه خود را ایجاد کنند، آنها زمان زیادی را برای از پیش آماده شدن تلف نمیکنند و در لحظه با امور مواجه میشوند. افراد با این مشرب فرصتها را درمییابند و کاملا در لحظه و در زمان حال زندگی میکنند. آنها زمانی که دیگران دست از مبارزه کشیدهاند شجاعانه به پیش میتازند.
آرمانگرایان (NF)
شامل تیپ های (ENFJ-INFJ-ENFP-INFP)
آرمانگرایان به صداقت، مفهوم زندگی، راستی، صلح و تمامیت درونی و پرورش فکری اهمیت زیادی میدهند. آنها از روابط عمومی قوی و درک بالای خود استفاده میکنند تا به نوعی به یاری انسانها بشتابند، به رشد و پرورش خود و دیگران بپردازند، اختلافات را از میان بردارند، صلح و آشتی میان مردم برقرار کنند و روابط میان سایر انسانها را بهبود بخشند. آنها به دنبال تجربهی هماهنگی و صفای میان خود و دیگران، رسیدن به احساسات و عواطف مثبت و عمیق و رشد شخصی هستند. NFها افرادی پرشور و حرارت هستند که با جدیت از آنچه برایشان مهم و معنادار است حمایت میکنند و تلاش میکنند تا به زندگی دیگران انگیزه و مفهوم بخشند. آرمانگرایان خواهان این هستند که با صبر و حوصله و صرف انرژی انسانها را به بهترین موجودی تبدیل کنند که امکانپذیر است. افراد این مشرب نیاز دارند روابطشان با دیگران معنادار و عمیق باشد، آنها باید در کار و شغل خود نیز معنا و مفهومی بیابند. NFها ترجیح میدهند در محیط کار نیز روابطشان با دیگران را شخصیسازی کنند و محیط کاری دوستانه و خلاق، انگیزه کافی برای کار کردن را به این مشرب خواهد داد. آرمانگرایان قابلیت این را دارند که استعدادهای نهفته سایرین را ببینند و انگیزهبخش دیگران در راه رسیدن به اهدافشان باشند.
بینشیها (NT)
شامل تیپ های (ENTJ-INTJ-ENTP-INTP)
بینشیها به دانش، معلومات، توانمندی، سرآمدی، دلیل و دستاورد اهمیت زیادی میدهند. آنها از استعدادهای راهبردی خود برای برنامهریزیهای چند-لایه و هدفمند، طراحی ساختارهای سیستمی، بیان کردن موضوعات از دریچهای متفاوت، کشف مفاهیم نظری جدید و تحلیل و ارزیابی سیستمها استفاده میکنند. هدف آنها درک پیچیدگیهای محیط و نحوهی سازوکار دنیاست، آنها میخواهند از شاخههای مختلف مطلع و آگاه باشند و میل به دانستن دارند. NTها در راه رسیدن به اهداف خود به دنبال جواب گرفتن از سیستم به گونهای کارآمد و با راندمان بالا هستند. آنها همچنین از چالشهای ذهنی که فکر و قوهی استدلال آنها را به حرکت در میآورد استقبال میکنند. این مشرب به دنبال پاسخها و راهحلهای محتمل برای حل مسائل است. آنها چارچوبهای متداول و پذیرفته شده را به چالش میگیرند و نسبت به سلسله مراتب و آئینها –خصوصا اگر مبنایی عقلانی برای آنها نیابند- نگاه نقادانهای دارند. از نظر آنها موضوعات باید توجیهی عقلانی و منطقی داشته باشند. آنها از رقابت انگیزه میگیرند و به شدت نیاز به استقلال فکر و عمل دارند تا بتوانند برای مسائل دنیای خود راه حلی بیایند. آنها به راحتی میتوانند خارج از چارچوبها بیاندیشند و در بهترین حالت خود میتوانند ایدههایی نوآورانه و خلاقانه در راستای رسیدن به اهداف بلند-مدتی که دارند ارائه دهند و با چیدمان یک راهبرد مشخص آنها را عملی کنند.
منبع: مجله دیوید کِرسی (Keirsey’s Magazine)
INFP بودن به چه معناست؟ شاید بعضی ها شما را یک ایدهآلیست بلندپرواز یا یک کمالگرا بخوانند. بعضی دیگر نیز بردباری، انطباقپذیری و هوشمندیتان در همدردی به دیگران را تحسین میکنند.
اینها موهبتهای قابل تحسینی هستند، اما هر کسی که نقاط قوتی دارد مسلما دارای نقاط ضعفی نیز هست. شاید اینگونه به نطر برسد که INFP ها افرادی سلطهپذیر و آرام بوده و همیشه اجازه میدهند دیگران به جای آنها تصمیم بگیرند حتی اگر کاری را بخواهید انجام دهید که هیچ رغبتی به آن نداشته باشید. این مسأله معمولا از حس همدردی و دلرحمی شما ناشی میشود. اینکه دوست دارید با دیگران در سطوحی عمیقتر ارتباط برقرار کنید. اما فاکتورهای تاریکتری نیز در این میان نقش دارند. به عنوان یک INFP شما دارای یک نظام ارزشی درونی قوی هستید. فارغ از مضمون، شما عادت به قضاوت کردن و بیاعتبارساختن خود دارید، صرفا به این خاطر که کاری را انجام دادهاید که با استانداردهای به شدت بالای شما همخوانی ندارد.
پس یک INFP چگونه میتواند به خود اطمینان داشته باشد؟ ما چهار نکته طلایی را به شما معرفی خواهیم کرد که چگونه میتوانید از اضطراب درونی خود رها شده و لذت و اعتمادبنفس بیشتری را تجربه کنید.
۱- تصویر خود را اصلاح کنید
اعتمادبنفس از داشتن یک تصویر خوب از خود نشأت میگیرد. برای اینکه به آن دست پیدا کنید باید صادقانه خود را دیده و بپذیرید. باید دیدگاههای منفی نسبت به خود را دور بریزید.
یکی از ترفندها استفاده از تکنیکهای مدیریت استرس است. این ترفند بهرهبردن از قدرت تصویرسازی است. از خود تصویر شخصی را بسازید که دوست دارید باشید؛ تصویر شخصی که دارای حس اعتمادبنفس بالایی است. اگر بتوانید به آتش درون خود اجازه دهید که بی هیچ حد و مرزی شعله بگیرد چه احساسی خواهید داشت؟ اینکه چگونه نگاه کرده، ایستاده، حرکت کرده و صحبت میکنید؟ این کار چگونه میتواند بر روی کار، سلامتی و روابطتتان تأثیر بگذارد؟ به این سوالها به دقت فکر کرده و هر وقت شک و شبهه سراغتان آمد و قصد تضعیف روحیهتان داشت این تمرین را تکرار کنید.
این تمرین برای INFP ها بسیار مناسب است زیرا هم به عنوان یک طرح عملیاتی و هم تشویقی عمل میکند. از سوی دیگر، تصویرسازی به شما کمک میکند تا تصویر شخصی خود را خالص کرده و منابع درونی بیشتری را به شما میدهد که به کمک آن میتوانید به صورتی مؤثرتر با مشکلات کنار بیایید. همچنین این کار به شما فاصله بین جایی که هستید و جایی که دوست دارید باشید را نشان میدهد. تصویرسازی مقصد نهایی است و شما را در مسیری که میخواهید به اعتمادبنفس برسید هدایت میکند.
۲- در زمینههایی که نیاز به بیشترین توجه دارند شفافسازی کنید
به عنوان یک INFP این احتمال وجود دارد که در برخی زمینهها اعتمادبنفس بالا داشته باشید (نظیر مهارتهای شنیداری، خلاقیت و همدردی) و در برخی زمینهها نیز اضطراب (نظیر بیان احساساتتان، ناراحتکردن دیگران و تعارضات). اما همه ما مانند دانههای برف منحصربفرد هستیم و نباید دنبالهرو دیگران باشیم.
پس مرحله بعد این است که در زمینههایی از زندگی که نیاز به توجه بیشتر داریم شفافسازی کنیم. این زمینهها میتوانند چیزی شبیه به ترس از شروعکردن یک رژیم تمرینی یا مسائلی درونی تر نظیر ترس از شکست، ترس از انتقاد یا قرارگرفتن در شرایطی باشد که فراتر از توان شما باشد. تصور کنید که در هر یک از این زمینههای در چه موقعیتی قرار گرفتهاید، سپس به کارهایی که برای رسیدن به این موقعیت نیاز دارید تمرکز کنید.
هدفگذاری بخش اصلی این تمرین است. تعیین هدف فرایندی است که شما برای شناسایی مراحلی استفاده میکنید که برای دستیافتن به اعتمادبنفس در نقاط ضعفتان و سنجش موفقیتتان نیاز دارید. برای مثال اگر ترس از انتقاد باعث تضعیف اعتمادبنفستان میشود، کافیست هدفتان این باشد که از یک دوست یا همکار دعوت کنید که از شما انتقاد کند، به حرفهای او به دقت گوش کرده و با آرامش از وی بخواهید که به صورت دقیق و شفاف دلیل انتقادش را بیان کند. دانستن اینکه با یک ترس روبرو میشوید، با آن زندگی میکنید و به نتایج بهتری دست پیدا میکنید به شدت در افزایش اعتمادبنفستان نقش دارد.
۳- به دیگران کمک کنید که حس خوبی نسبت به خودشان داشته باشند
این مورد شاید از نظر شما خندهدار باشد اما به ما اعتماد کنید. کمک به دیگران برای اینکه حس خوبی نسبت به خودشان داشته و دوستانه، مهربان و سخاوتمند باشند، روشی اثباتشده برای این مهم است که شما هم نسبت به خودتان حسی خوبی داشته باشید. به همین علت است که INFP ها اعتمادبنفسشان را از تمایل به تأثیرگذاری مثبت بر دنیای اطرافشان کسب میکنند. دانستن اینکه شما آدم خوبی هستید و الگوی دیگرانید، میتواند تأثیر شگفتانگیزی بر عزت نفستان داشته باشد.
این نظریه بر پایه قانون جذب بنا شده است. قانونی که بیان میکنند محبت، محبت را جذب میکند. بعضیها این قانون را قانون طلایی میدانند. اینکه به گونهای رفتار کنید که دوست دارید دیگران با شما همانگونه رفتار کنند. به هر حال انجامدادن کاری که باعث شود دیگران لبخند بزنند، حسی را به شما القا میکند که به گونهای رفتار کنید که در کارتان شایسته هستید.
۴- از اهداف کوچک لذت ببرید
زمانیکه نوبت به اعتمادبنفس میرسد، تعیین هدفهای کوچک و دستیابی به آنها حس بسیار بهتری به انسان میدهد تا آنکه هدفش را آنقدر بزرگ ترسیم کند که رسیدن به آن دشوار باشد. اگر هدفتان را بیشازحد بلند ترسیم کنید، این خطر وجود دارد که شکست خورده و دچار یأس و ناامیدی شوید.
هدفتان این باشد که عادتهای کوچک را تغییر دهید. منظورمان از کوچک، واقعا کوچک است، مثلا تمیزکردن میز کارتان، یا مرتب نگه داشتن موهایتان یا لبخندزدن به هر کسی که میبینید. این کارها را برای یک هفته یا یک ماه تکرار کنید. صرف تیکزدن این کارها در لیست کارهایتان حس عزت نفس و اعتمادبنفس بسیار خوبی به انسان میدهد.
به مرور زمان همین موفقیتهای کوچک منجر به موفقیتهای بزرگ میشود. یاد بگیرید که همیشه همینطور رفتار کنید. با این روش به قدرت و توان کافی برای از میان برداشتن هر مشکلی که میتواند حس بدی را به شما القا کند دست پیدا میکنید.
موفق باشید!
مترجم: مجتبی کریمی، مدیر سایت IranMBTI و عضو دپارتمان MBTI خانه توانگری
منبع: Truity
معمولا اکثر معلمان درونگرا این تصور را دارند که همه دانشآموزان شلوغ و دردسرساز هستند؛ به همین خاطر دائماً با آنها درگیر هستند. آنها از قصد خودشان را در شرایطی قرار میدهند که باعث خستهشدن و درماندهشدنشان شود.
به عنوان یک معلم درونگرا، سریعا به این نتیجه رسیدم که دیگر توان تحمل این شرایط را ندارم. این فقط آموزش نبود که مرا خسته کرده بود؛ دنیای آموزش دنیایی پر از چالش و تنش است. مجبورید علیرغم میل باطنی، بخش اعظمی از روز خود را در راهروهای شلوغ، سروصدای زیاد و کلی دانشآموز پردردسر سپری کرده و همین عوامل کافیست تا انرژی شما را کاملا تخلیه کند.
حدود چهار سالی طول کشید تا توانستم خود را با این وضعیت وفق دهم. تا قبل از آن مثل این بود که خود را در حالت خلبان خودکار (autopilot) گذاشته بودم و به ندرت سعی میکردم خود را نجات دهم. همانطور که در حرفهام رشد کردم، آموختم که مجبورم از خودم محافظت کنم. اگر قرار است خدمت خوبی به دانشآموزانم بکنم، اول از همه باید مراقب خودم باشم.
در طول زمان به این نتیجه رسیدم که اگر قرار باشد در کارم موفق باشم و خود را از دیوانهشدن در این محیط نجات دهم، یک سری کارهای خاص باید انجام دهم. این کارها عبارتند از:
۱- خط قرمزها را مشخص کنید
سریعترین راه برای اینکه بتوانید انرژی خود را تجدید کنید این است که یک سری قوانین و محدودیتهای شفاف و ثابت مقرر کنید. البته شاید گفتنش آسان باشد. آموزش جزو آن دسته از رشتههایی است که شما مجبورید دائماً «در دسترس» باشید. دقیقا همان لحظه که میخواهید بنشینید و خستگی در کنید ناگهان مجبور میشوید از جایتان پریده و کار دیگری کنید. البته به شما پیشنهاد میکنیم اگر قرار است قانون اول را اجرا کنید، آنرا در مقیاس کوچک انجام دهید.
خط قرمزها ممکن است شکلهای گوناگونی به خود بگیرند. مثلا ممکن است قانونی بگذارید که تا قبل از شروع شدن کلاس هیچ کس حق ورود به کلاس را نداشته باشد. یا شاید مجبور باشید رویههای خاصی را در کلاس وضع کنید که زمان مستقل و ساکتتری را ایجاد کند.
هر قانونی که میخواهید وضع کنید اما این نکته مهم را به خاطر داشته باشید که در اجرای آنها باید ثابتقدم باشید.
۲- بدانید که چه موقعی باید «نه» بگویید
زمانیکه یک معلم سال اولی بودم دوست داشتم هر کاری که از دستم بر میآید انجام دهم. جوان بودم و احساس میکردم برای آنکه بتوانم خودم را به دیگران بشناسانم و احترام کسب کنم، باید دوبرابر دیگران سخت کار کنم. یکی از روشهایی که سعی میکردم این احترام را به دست آورم این بود که عملا در هر کاری که در دسترسم بود شرکت میکردم.
حمایت کردن از باشگاه مدرسه؟ مسلما. داوطلب شدن برای مدیریت آزمون روز شنبه؟ حتما. شرکتکردن در دورههای آموزشی معلمی در یک رشته دیگر؟ چرا که نه؟
حتی فعالیتهای دانشآموز محور مثل جلسههای آموزشی خستهکننده شده بود. من بحث جایگذاری پیشرفته را آموزش داده بودم و دانشآموزان میخواستند پیش از کلاس، هنگام ناهار و پس از کلاس نشان دهند که این بحث را یاد گرفتهاند.
نیت قبلی من این بود که همه را راضی نگه دارم اما همین کار باعث درمانگی شدید من شده بود. آموزش برای من کاری رنجآور شده و سلامت روانی مرا تحتالشعاع خود قرار داده بود.
بعدا به این نتیجه رسیدم که نه گفتن آنقدرها هم کار بدی نیست. بهتر است فعالیتهایم را محدود کرده و آنهایی را انجام دهم که باعث آرامش بیشتر من میشد. البته شاید این کار سختی باشد به خصوص اگر مجبور باشید به دانشآموزانتان جواب منفی بدهید، اما بعضیاوقات این کار لازم است.
۳- برای خود یک محرم اسرار پیدا کنید
یکی از شانسهایی که در طول آموزش نصیبم شد، یکی از معلمانی بود که در راهرو مدرسه همدیگر را میدیدیم. او مرا به خوبی درک میکرد و زمانیکه به شدت احساس خستگی میکردم همیشه میتوانستم به کمک او حساب کنم.
ما با هم کار میکردیم، به کلاسهای درس هم نگاه میکردیم، در تدریس به هم میکردیم و همیشه برای دیگری یک گوش شنوا بودیم. میدانستم هرچقدر هم دیگران برایم دردسر درست کنند، اما کسی هست که بتوانم به وی اطمینان کنم.
شاید برای یک درونگرا کاملا عجیب باشد که همدم خود را از طریق کارهای اجتماعیتر پیدا کند اما چیزی که اینجا مهم بود کیفیت تعامل ما دو نفر بود. یک محرم اسرار خوب کسی است که شما را در سطوح عمیقتر بشناسد. کسی است که شما بتوانید در یک سکوت آرماشبخش پیش او بنشینید و مطمئن باشید در جایی که لازم است از شما دفاع میکند.
۴- اهداف کوچک و در دسترس تعیین کنید
وقتی قرار است یک روز کاری را شروع کنید، برای خودتان اهداف کوچک تعیین کنید. شاید بخواهید پنج دقیقه زودتر به مدرسه بروید. شاید دوست داشته باشید زمان مسقلی را برای تفکر در کلاستان ایجاد کنید. یا شاید بخواهید به دانشآموزانتان در مورد درونگرایی مسائلی را بگویید تا آنها هم بتوانند از خود بهتر مراقبت کنند.
اهدافتان هر چه میخواهد باشد، اما باید در دسترس و قابل دستیبابی باشد. در ابتدا همچون کودکان قدم بردارید، و اگر در این مسیر احساس خستگی کردید، یک قدم به عقب بگذارید.
۵- زمانی را برای تجدید قوای خود در نظر بگیرید
شما اگر کاسه ذهنتان خالی باشد نمیتوانید کاسه ذهن دیگری را پر کنید. اگر میخواهید یک معلم کارآمد و تأثیرگذار باشید باید در وهله اول خودتان پر از انرژی و حس خوب باشید.
برای خودتان وقت بگذارید. خواهد پیش از کلاس، در وسط روز، یا هنگام رفتن به منزل باشد. زمانی را اختصاص داده و جایی را برای خود مشخص کنید که بتوانید در آرامش کامل استراحت کرده و تجدید قوا کنید. شاید این کار غیرممکن باشد، به خصوص اگر در خانه نیز کودکانی داشته باشید که آسایش را از شما سلب کرده باشند؛ اما حتی پنج دقیقه خلوتکردن و فکرکردن به خود میتواند تفاوت شگرفی را ایجاد کند.
شما از هر روش و مکانی میتوانید برای این منظور استفاده کنید. جایی مثل گوشه کلاس یا درون اتومبیلتان. جایی را پیدا کنید که هیچ کس نتواند مزاحمتان شود.
۶- موفقیتهایتان را جشن بگیرید.
آیا هفتهها را پشت سر هم طی میکنید؟ اگر هفتهای پر از کار در کلاس، سفرهای علمی یا هر چیز دیگری را سپری کردهاید، حتما یادتان باشد که برخی اوقات برای خودتان جشن بگیرید. زمانی را برای تفکر پیدا کرده و به خودتان بابت اینکه این همه کار مهم و سخت را انجام دادهاید تبریک بگویید. این کار را حتما انجام دهید حتی اگر دشوار باشد.
نگهداشتن یک دیدگاه و چشمانداز مثبت و به خاطر سپردن موفقیتهایتان کار بسیار مهمی است که میتواند شما را از گزند خستگی و درماندگی نجات دهد.
۷- به خاطر داشته باشید: درونگرایی شما یک موهبت است
زمانیکه دیگر در کلاس درسم نیستم، دلم به شدت برای دانشآموزان درونگرایم تنگ میشود. این به خاطر این است که من یک جمع کوچک امن برای خودم درست کردهام که معلمان درونگرا میتوانند در آنجا همدیگر را ملاقات کرده و با هم ارتباط برقرار کنند.
در هر کلاس، دانشآموزان درونگرا با یک فرهنگ مشارکت روبرو هستند. آنها نیز به نوبه خود با مشکلات مخصوص به خودشان روبرو میشوند و در اغلب اوقات احساس خستگی و درماندگی میکنند.
به عنوان یک معلم درونگرا این فرصت را دارید که برای دانشآموزان درونگرایتان نقش یک الگو را بازی کنید. شما میتوانید به آنها نشان دهید که در این شرایط نیز این امکان وجود دارد که خودتان را نجات داده و رشد کنید حتی در محیطهای به شدت اجتماعی. به همین خاطر است که ما به معلمان درونگرا نیاز داریم: برای اینکه در هر جایی برای دانشآموزان درونگرا نقش یک قهرمان را بازی کرده و نماینده آنها باشند.
پس یک نفس عمیق کشیده و نشان دهید که معلم درونگرا بودن یک موهبت است. شما میتوانید این کار را انجام دهید.
مترجم: مجتبی کریمی، مدیر سایت IranMBTI و عضو دپارتمان MBTI خانه توانگری
منبع: Truity
در دنیای MBTI ترجیحی وجود دارد که سبک زندگی افراد را تعیین میکند. این ترجیح همانند سه ترجیح دیگر ساختاری دوقطبی دارد. یک قطب این ترجیح منظم (J) و قطب دیگر منعطف (P) نام دارد.
افراد منعطف افرادی انعطافپذیر بوده که با تغییرات به راحتی منطبق میشوند. وقتی اوضاع آنچنان که باید و شاید پیش نمیرود زیاد دچار استرس نمیشوند و به راحتی میتوانند مدیریت بحران کنند. منعطفها نسبت به منظمها در خصوص تفاوتهایی که بین افراد وجود دارد حساستر هستند و اغلب در برقراری ارتباط با دیگر تیپها دچار برخی اشتباهات میشوند.
اگر کسی که قصد دارید با وی رابطه عاطفی برقرار کنید دارای خصوصیات زیر بود به احتمال زیاد با یک منعطف طرف هستید.
۱- آنها دائما برنامههایشان را تغییر میدهند
اگر چیزی باشد که شما در مورد منعطفها مجبور باشید بدانید این است که آنها دائما قواعد بازی را تغییر میدهند. آنها اگر مجبور شوند تحت یک چارچوب مشخص عمل کنند دچار استرس شده و دیگر نمیتوانند از خود خلاقیت نشان دهند. عوضکردن برنامه برای یک منعطف امری طبیعی است، بنابراین اگر شریک عاطفی شما ناگهان تنها نیمساعت مانده به قرارتان برای یک شام رمانتیک، با شما تماس گرفت و شما را به یک مهمانی شلوغ و خودمانی دعوت کرد زیاد تعجب نکنید. او فقط یک P است.
۲- اگر از آنها بپرسید که به چه رستورانی برویم کاری کردهاید که تا مرز دیوانگی دچار استرس شوند
صبرکردن تا لحظه آخر برای تصمیمگیری کاری است که اکثر منعطفها در آن چیرهدست هستند. دلیلش هم واضح است. آنها میخواهند پیش از تصمیمگیری همه گزینهها را در اختیار داشته باشند. منظمها میدانند که هرگز نمیتوانند میز دلخواهشان در رستوران را بدست آورند مگر اینکه از صبح آنرا رزرو کنند. اما در مورد یک منعطف، همیشه یک سر سوزن اطلاعات وجود دارد که یک گزینه جدید و مهیج را برای آنها فراهم آورد. همیشه در آخرین لحظههاست که انرژی آنان به بیشترین حد خودش میرسد. در غیراینصورت آنها عقبنشینی کرده و منتظر فرصت خواهند ماند.
۳- هیچ وقت به موقع سر قرار نمیآیند
در دنیای یک منعطف، وقتشناس بودن به معنای این است که با یک بازه زمانی چند دقیقهای (که دقیقاً هم مشخص نیست) سر قرار حاضر شوند. کافیست با آنها قرار بگذارید که مثلا ساعت ۶:۳۰ بعدازظهر برای رفتن به سینما در محل حاضر شود. اگر او ساعت ۷:۰۰ نزد شما آمد فرد بسیار خوششانسی بودهاید.
۴- آنها بدترین شریک برای خریدرفتن هستند. باور کنید.
تصمیمگرفتن منعطفها برای خرید مطمئنا سالها طول میکشد. جالب اینجاست که پس از خرید هنوز هم مطمئن نیستند که گزینه مورد دلخواهشان را خریدهاند یا خیر. اگر شریک عاطفیتان یک P است پیشنهاد میکنیم هنگام خریدرفتن با وی کاملا صبور باشید. چون ممکن است این کار ساعتها طول بکشد و مجبور باشید برای پیداکردن بهترین و ارزانترین جنس همه مغازهها را سرک بکشید. حتی ممکن است پس از همه این کارها دست خالی از خرید برگردید. اگر با یک منعطف رابطه عاطفی برقرار کردهاید، مطمئن این جمله را چند هفته بعد از خریدتان خواهید شنید که: «اه، نه، این مغازه ۵۰۰۰ تومان ارزونتر میده. اگه می دونستم بیشتر صبر می کردم.»
۵- آنها هر کاری را حداقل دو برابر زمان عادیاش طول میدهند
پیادهروی یک مسیر ۵۰۰ متری برای منعطفها ممکن است یک ساعت طول بکشد. وقتی قرار است با شریک عاطفی منعطف خود به پیادهروی بروید خود را برای هر چیزی آماده کنید. آنها برای اینکه لباس ورزشی خود را بپوشند سراغ کمد لباسهایشان میروند. ناگهان متوجه میشوند که ترتیب قرارگرفتن لباسها آنگونه که دلشان میخواهد نیست. ابتدا با ذوق هنری که دارند همه کمد را از اول مرتب میکنند. بعد از اتمام کار به این نتیجه میرسند که آنطور باید و شاید به دلشان ننشسته است. سپس دوباره همه لباسها را بیرون ریخته و به ترتیب رنگ آنها را مرتب میکنند. از نظر یک منعطف «فقط چند دقیقه» برابر است با چند ساعت، زیرا گاهیاوقات برخی از پروژههای آنها اهمیت یک زندگی را پیدا میکنند. پس از همه این اتفاقات شما هنوز هم دم در منتظر هستید و تازه به این نتیجه میرسید که دیگر برای دیدن فیلم موردعلاقهتان خیلی دیر شده است.
۶- محبوبترین کلمه آنها «شاید» است.
آیا از فیلم لذت بردی؟
پاسخ یک J : بله.
پاسخ یک P : شاید. مطمئن نیستم. نظر تو چیه؟
۷- معمولا کارها را به تعویق میاندازند
منظمها (J) دوست دارند قبل از بازیکردن کار کنند. معمولا پروژههای دانشگاهیشان را پیش از آنکه به موعد مقرر برسند به پایان میرسانند، وقتی در حال آشپزی هستند اطرافشان را تمیز نگه میدارند و هر چیزی را که برداشتهاند سر جایش میگذارند. منعطفها (P) اول بازی میکنند بعدا کار میکنند. درست شب امتحان شروع به درسخواندن میکنند. معمولا فنجان، لباس و خوردنیهایشان در سرتاسر خانه دیده میشود و هرگز پس از تمامشدن آشپزیشان اقدام به شستن ظرفها نمیکنند (حتی دیده شده روز بعد این کار را انجام میدهند). این فقط به خاطر این است که آنها منعطف هستند. اما این مسأله نباید باعث این سوءتفاهم شود که بینظمی آنها دلیلی بر کمحواسی یا عدم توجهشان است. حتی اگر محیط کار یا منزل آنها بینظم و آشفته باشد، منعطفها دقیقا میدانند که جای هر چیزی کجاست.
۸- آنها معمولا جواب تلفنهایتان را همان لحظه نمیدهند
برخی از منعطفها در پاسخدادن سریع به افراد آنچنان هم خوب عمل نمیکنند. در این میان NP ها به طور خاص با جوابدادن به تماسها، ایمیلها و پیامکها بلافاصله پس از دریافتشان مشکل دارند. در حقیقت، آنها پشت سر هم خیلی چیزها را فراموش میکنند به گونهای که شما میتوانید کتابی از اتفاقات جالبی که آنها در اتفاقات مهم مرتکب شدهاند درست کنید. مثلا ساکشان را در سفر گم کرده یا سبد غذایشان را در پیکنیک جا گذاشتهاند. این اتفاقات خندهدار به خاطر حواسپرتی آنها نیست؛ بلکه به خاطر غرقشدن بیش از حد آنها در دنیای خیالپردازی و خلاقیت است به گونهای که هیچ جایی برای جزئیات معمول زندگی برای آنها باقی نمیماند.
۹- شما سرگرمیهای خیلی زیادی دارید
برخیاوقات منظمها در دیدگاههایشان یکدنده و کوتهبین میشوند. این مسأله باعث میشود که آنها در زندگی روزمره خود هیچ جایی برای تفریح و لذتبردن از لحظات باقی نگذارند. قرارگذاشتن با یک منعطف به این معنی است که شما باید با جریان همراه شوید. حتی اگر این همراهی به اندازه یک هممسیری ساده با یک منعطف باشد. اگر شانس همراهتان باشد، در این همراهی تجربیات خاص، پر از تفریح و جذاب خواهید داشت.
پس سعی کنید با یک P به شما خوش بگذرد. اما خود را برای هر چیزی باید آماده کنید به خصوص اگر یک J هستید.
مجتبی کریمی، مدیر سایت IranMBTI و عضو دپارتمان MBTI خانه توانگری
منبع: Truity
در مقاله قبلی به پنج اشتباه رایج درونگراها در ارتباطاتشان پرداختیم. در ادامه با ما همراه باشید.
۶- از خود یا دیگران دفاع نکردن
برونگراها معمولا در ارتباطاتشان به راحتی میتوانند ابراز وجود کرده و از خود دفاع کنند. متأسفانه اکثر درونگراها به افرادی که دارای شخصیت تسلططلب هستند اجازه میدهند به راحتی به آنها زور گفته و خواستههایشان را به آنها تحمیل کنند.
از اینجا شروع کنید: شما مجبور نیستید برای اینکه از این موضوع رها شوید سر دیگران فریاد کشیده و یا رفتار منفعلانه از خود نشان دهید. برای اینکه از موجودیت خود دفاع کنید تنها کافیست به راحتی نظر مخالفتان را با بیان جملاتی نظیر «من مخالفم» ابراز کنید. و یا اگر قرار است از شخص دیگری دفاع کنید کافیست بگویید: «لطفا در مورد او اینگونه صحبت نکن!»
۷- به هم زدن یک قرار مهم
این اشتباه فراتر از نپذیرفتن یک دعوت برای رفتن به یک مهمانی ساده یا یک دورهمی کماهمیت است؛ این اشتباه نظیر این است که از رفتن به اولین جشن تولد خواهرزاده خود یا جشن عروسی بهترین دوستتان سر باز زده و در خانه بمانید و فیلم تماشا کنید. در زندگی رویدادهایی وجود دارد که شما مجبورید در آنها شرکت داشته باشید البته اگر میخواهید رابطه خود را حفظ کرده و از ناراحتکردن کسانی که دوستشان دارید بپرهیزید.
از اینجا شروع کنید: بسته به این که این رویداد دقیقا چه میباشد، شما میتوانید در آن مهمانی شرکت کرده و کمی زودتر آنجا را ترک کنید. حتما نباید تا نیمههای شب در آنجا بمانید و آخرین نفری باشید که از جشن عروسی بهترین دوستتان خارج میشوید. شما میتوانید به خواهرتان بگویید که تا چه ساعتی در مهمانی او شرکت خواهید داشت. اگر زود خارج شدن از مهمانی به نظرتان کار درستی نیست، میتوانید در میانههای مهمانی سری به بیرون زده و هوای تازه تنفس کنید و یا اینکه به خواهرتان بگویید اگر نیاز به خریدن چیزی برای مهمانی یا امثال اینها دارد شما آنرا انجام دهید.
۸- فکر کنید که نسبت به دوست یا فامیل برونگرایتان عاقلتر یا داناترید
به نظر ما این طرز تفکر زاییده فرهنگی است که در آن درونگرایی برای مدتهای طولانی کمارزش قلمداد شده است. امروزه از درونگرایی بیشتر صحبت میشود و قدر آن را بیشتر میدانند. با این حال گاهی اوقات در مقابل برونگرایی موضعهایی گرفته میشود که کاملا بی پایه و اساس میباشند.
از اینجا شروع کنید: برونگرایی و درونگرایی هیچ ربطی به هوش و فراست ندارند – درست مانند دیگر ترجیحات مایرز-بریگز یا Big 5. این مهم را به یاد داشته باشید که پرحرف بودن و دوست داشتن جمعهای شلوغ لزوما به این معنا نیست که یک برونگرا فردی احمق یا سطحینگر است.
۹- زمان زیادی را در ذهن خود بگذرانید (و راه خود را پیش بگیرید)
تنهابودن به شما این فرصت را میدهد که بیشتر فکر کنید و خود را بهتر بشناسید. با این حال، تنهایی بیشازحد باعث میشود شما هر چیزی را بیشازحد تجزیه و تحلیل کنید. حتی اگر در میان دیگران باشید، ممکن است بیشتر از اینکه همراه با گروه باشید، در ذهن خود باشید. این مسأله باعث میشود که حتی اگر در میان دیگران باشید ولی عملا کاری انجام ندهید.
از اینجا شروع کنید: وقتی که در میان دیگران هستید یا حتی در حال تکمیل کار خود هستید، همیشه سعی کنید کارهایتان آگاهانه باشد.
۱۰- قدر اطرفیان را ندانستن
یک درونگرا ممکن است بیشتر از کنسلشدن یک مهمانی خوشحال شود تا اینکه کسی او را برای مهمانی دعوت کند. مطمئنیم اگر یک درونگرا هستید پیش از این چنین احساسی را تجربه کردهاید. اما داشتن دوستانی که به شما ارزش قائل شده و شما را به مهمانیهایشان دعوت کنند یک موهبت است و باید قدر آنها را دانست.
از اینجا شروع کنید: شما میتوانید قدر اوقات تنهایی یا اوقاتی که با دوستانتان سپری میکنید را بدانید. مطمئن شوید کاری میکنید که نشان دهد از اوقاتی که با دوستانتان هستید لذت میبرید و به آنها اهمیت میدهید. هیچ مرد یا زنی به هیچوجه یک جزیره نیست.
مترجم: مجتبی کریمی، مدیر سایت IranMBTI و عضو دپارتمان MBTI خانه توانگری
منبع: Truity
ما را در صفحات اجتماعی دنبال کنید…