کدام ترجیح در انجام یک رژیم غذایی موفق تر است: شهودی (iNtuitive) یا منطقی (Sensing) ؟
در پست قبلی به تشریح ارتباط رژیم غذایی با تیپ شخصیتی و در اولین وجه آن، برونگرایی (E) یا درونگرایی (I) پرداختیم.
در ادامه به ترجیح دوم یعنی منطقی بودن (S) یا شهودی بودن (N) پرداخته و ارتباط آن با رژیم غذایی و چاق یا لاغر بودن افراد را بررسی می کنیم.
منطقیها (Sensing) در لحظه زندگی میکنند و عاشق واقعیتها و کارهای روتین هستند. به دلایل مختلف، منطقیها در رعایت رژیم غذایی بهتر از بقیه ترجیحات عمل میکنند چون به جزئیاتی نظیر میزان کالری، کربوهیدرات و چربی توجه زیادی میکنند. منطقیها برای آنکه بتوانند به دقت به رژیمشان عمل کنند باید به یک برنامه دقیق و منظم غذایی پایبند باشند؛ وقتی نتوانند به این برنامه عمل کنند و تصمیمات باز زیادی وجود داشته باشد، تمایل زیادی به پرخوری پیدا خواهند کرد.
از نظر شهودیها (iNtuitive) «رژیم غذایی از شنبه شروع میشود». این بدین خاطر است که آنها در آینده زندگی میکنند و به جای توجه به جزئیاتی نظیر مسائل غذایی به یک تصویر کلی توجه دارند. مسائل روتین معمولا تلاشهایشان در مسیر کاهش وزن را از بین میبرد، چون مقاومت زیادی در مقابل شمارش کالریها از خود نشان داده و به سختی میتوانند در برابر برخی غذاها پاسخ «نه» بدهند. این بدان معناست که شهودیها نسبت به آنچه که میخورند توجه زیادی ندارند – اما اگر ذهنشان را مشغول رژیم غذایی نکنند ممکن است به جای خوردن یک تکه کیک، کل کیک را بخورند.
تطابق تیپ شخصیتی با نوع رژیم غذایی: منطقی ها (S) عاشق برنامههای سنتی کالریشماری یا تجویزهای رژیم غذایی هستند زیرا در چنین لیستهایی فهرست غذاهایی که باید و نباید بخورند و نیز زمان آنها با جزئیات مشخص شده است. همچنین منطقیها در پایبندی به یک برنامه دقیق غذایی به خوبی عمل میکنند به خصوص اگر این کار را به صورت موعد زمانی خاص در جدول زمانی خود ثبت کنند. در مقابل شهودی نیاز به انعطافپذیری دارند. بهتر است آنان برای انجام رژیم غذایی خود چند گزینه داشته باشند تا بتوانند به صورت هفتگی هر کدام را که دوست داشتند اجرا کنند. آنها باید آنقدر انعطاف داشته باشند که هر وقت از یک رژیم غذایی خسته شدند آنرا متوقف کنند.
https://typology.ir/wp-content/uploads/2016/02/Essential-Diet-Food-For-Every-Man-984x600.jpg600984پیشفرض سایتhttp://typology.ir/wp-content/uploads/2019/11/typology-1-300x138.pngپیشفرض سایت2016-02-08 10:48:352016-02-08 11:13:57منطقی (S) یا شهودی (N) بودن ربطی به چاقی یا لاغری دارد؟ (قسمت دوم)
در پست قبلی نگاهی انداختیم به این موضوع که چگونه میتوانید برای دست یافتن به بهترین نتیجه در پروژههای گروهی (Group Projects)، ترجیحات برونگرایی و درونگرایی را در تیمتان به حداکثر برسانید. در این پست به جفت ترجیح بعدی یعنی سبک جمعآوری اطلاعات که شامل دو ترجیح منطقی (S) و شهودی (N) است و نقش آن در تسریع پیشرفت پروژههای گروهی خواهیم پرداخت.
ترجیحات منطقی (Sensing) و شهودی (iNtuition)، ترجیحات جمعآوری اطلاعات هستند. این ترجیحات به نوع محتوایی که شما مورد توجه قرار میدهید میپردازند. در یک پروژه گروهی داشتن افرادی که بتوانند بر روی انواع مختلفی از اطلاعات و محتوا تمرکز کنند مفید فایده به نظر میرسد. پس بیایید ببینیم ترجیح S یا N شما به چه شکل میتواند به گروه کمک کند.
اگر دارای ترجیح S یا منطقی هستید، به احتمال خیلی زیاد بر روی اهداف مشخص و دقیق پروژه توجه تمرکز کرده و قدم به قدم به سمت آن حرکت خواهید کرد. Sها به اطلاعات عملی و واقعی علاقه بیشتری دارند و برای آنها طبیعی است که در گروهشان افرادی باشند که مطمئن باشند حقایق و جزئیات به خوبی پوشش داده میشوند.
اما اگر دارای ترجیح N یا شهودی هستید، شاید به کلیت یک پروژه و راههای جدید برای رویارویی با آن توجه داشته باشد. Nها به مسائل مفهومی و تخیلی علاقه دارند و برایشان طبیعی است که در گروه افرادی باشند که مطمئن شوند احتمالات جدید نیز مورد توجه قرار میگیرد.
وقتی Sها و Nها با یکدیگر در یک پروژه گروهی کار میکنند، اطلاعات جزئی و دقیق و نیز احتمالات را تحت پوشش قرار میدهند – این ترکیب، ترکیبی فوقالعاده قدرتمند است! اما باید به خاطر داشته باشند که در همین شرایط آنها نیاز به اطلاعات مختلف نیز دارند.
اگر شما دارای ترجیح منطقی (S) هستید و در گروه با یک شهودی (N) کار میکنید، سعی کنید کارتان را با تشریح یک تصویر کلی یا بازگوکردن تم اصلی کار شروع کرده و بعد سراغ جزئیات و نکات ریز بروید. وقتی یک N از تم اصلی کار اطلاع حاصل کرد، بهتر میتواند جزئیات کار را در ذهنش پردازش کند. همچنین، بخشی از پروژه را با کمک یکی از همتیمیهای شهودی خود اجرا کنید. احتمالا او بتواند چشمانداز جدیدی از کاری که انجام دادهاید را به شما ارائه دهد.
اگر شما دارای ترجیح شهودی (N) هستید و در گروه با یک منطقی (S) همکار شدهاید، سعی کنید کارتان را با بیان جزئیات و مسائل دقیق شروع کرده سپس به دنبال بیان کلیات و مفاهیم بروید. به محض اینکه یک S از جزئیات کار باخبر شود، بهتر میتواند تصویر کلی پروژه را در ذهن خود ترسیم کند. سعی کنید بخشی از کار پروژه را با یک منطقی به اشتراک بگذارید زیرا هیچ چیز از نظر او پنهان نخواهد ماند.
حال شما دارای یک درک کلی از این موضوع هستید که منطقیها و شهودیها در یک پروژه گروهی به چه شکل کار میکنند. در پست بعدی در خصوص جفت ترجیح بعدی یعنی سبک تصمیمگیری بحث خواهیم کرد.
مترجم: مهندس مجتبی کریمی (عضو دپارتمان MBTI خانه توانگری)
https://typology.ir/wp-content/uploads/2015/12/employees-management.jpg525900دپارتمان MBTIhttp://typology.ir/wp-content/uploads/2019/11/typology-1-300x138.pngدپارتمان MBTI2015-12-22 16:46:242015-12-23 13:07:40کارکردن در پروژه های گروهی: منطقی (S) و شهودی (N)
https://typology.ir/wp-content/uploads/2015/11/S-N-header.png362590دپارتمان MBTIhttp://typology.ir/wp-content/uploads/2019/11/typology-1-300x138.pngدپارتمان MBTI2015-11-28 16:16:412015-11-28 16:16:41تفاوت منطقیها (S) و شهودیها (N) در چیست؟ (اینفوگرافی)
در مقاله حاضر که در سایت CPP منتشر شده، استانلی دی تروسکی (Stanley D. Truskie) استاد دانشگاه و از مدرسین ارشد ابزار MBTI و رهبری سازمانی به توصیف کاربردهای ابزار MBTI در زمینه رهبری سازمانی و ایجاد فرهنگ سازمانی پرداخته است. زحمت ترجمه این مقاله را آقای علی نیک فرجام از فارغالتحصیلان دوره سی و سوم کارگاه شخصیتشناسی MBTI خانه توانگری طوبی کشیدهاند.
در قسمت اول این مقاله، در خصوص اهمیت ایجاد یک فرهنگ سازمانی با عملکرد بالا و مدل راهبرد L4 توضیحاتی ارائه شد و در این قسمت، در خصوص سبکهای رهبری سازمان و کاربرد مدل L4 توضیحات بیشتری ارائه شده است.
MBTI یک ابزار توانمند برای مربیگری رهبران و کمک به آنها برای درک این مطلب است که چگونه ترجیحات شخصی آنها بر روی شکل دادن فرهنگ سازمانیشان، تأثیر میگذارد. در حالی که رهبران از دستیابی به یک آگاهی در مورد چهار ترجیح MBTI خود در ارتباط با سبک رهبریشان نفع میبرند، ترجیحات آنها در مورد دو حرف میانی که مربوط به دوگانه منطقی – شهودی (S-N) و فکری – احساسی (T-F) است، به طور خاص به آنها میگوید که به سمت چه نوع الگوی فرهنگی بیشترین گرایش را دارند.
از ترکیب مجموع حالتها در ترجیحات جمع آوری اطلاعات و تصمیمگیری، در نهایت به چهار زوج ترکیبی دست پیدا میکنیم که در زیر آمده است. افراد در هر کدام از این زوجهای ترکیبی دارای یکی از ویژگیهای زیر هستند:
منطقی و احساسی (SF) – دلسوز و دوستانه
منطقی و فکری (ST) – عملگرا و تحلیلگر
شهودی و احساسی (NF) – فهیم و مشتاق
شهودی و فکری (NT) – منطقی و تحلیلگر
تمامی این ترکیبات بسته به ویژگیهای مثبت یک رهبر دارای امتیازاتی هستند. هر ترکیب دارای یک الگوی فرهنگی متناظر نیز است. بنابراین، هر رهبر به سوی یکی از چهار الگوی فرهنگی زیر تمایل دارد:
رهبران SF به سمت الگوی فرهنگی همکاری تمایل دارند.
رهبران ST به سمت الگوی فرهنگی سازگار تمایل دارند.
رهبران NF به سمت الگوی فرهنگی الهامبخشی تمایل دارند.
رهبران NT به سمت الگوی فرهنگی دستاورد تمایل دارند.
نقاط کور بالقوه مرتبط با الگوی فرهنگی مورد ترجیح رهبران سازمانها
رهبرانی که بیش از حد به یک الگوی فرهنگی گرایش نشان میدهند خطر تأکید بیش از حد الگوی مورد نظر در آن سازمان را افزایش میدهند که میتواند منجر به از بین رفتن تعادل در سازمان شود. برای مثال، رهبر SF که به شدت به سمت الگوی فرهنگی همکاری تمایل دارد، به دنبال ایجاد فرهنگ سازمانی مبتنی بر فضای گرم و دوستانه، همدلانه و همکارانه است. این رهبر ممکن است نوعی سازمان از گونه «باشگاه تفریحی» ایجاد نماید که دچار فقدان اجزای مهم و مثبت سه الگوی فرهنگی دیگر است؛ از این رو، ایجاد یک فرهنگ نامتعادل در سازمان در نهایت به کاهش اثربخشی و پایین آمدن عملکرد سازمان میانجامد.
در لیست زیر برخی از پیامدهای منفی احتمالی ناشی از تأکید بیش از حد رهبران سازمان بر یک الگوی فرهنگی خاص ارائه شده است:
تأکید بیش از حد بر سبک…….. ممکن است سازمانی ایجاد شود….
همکاری ( رهبران SF ) مدیریت توسط شورا، بدون هدف، غیرمسئول
الهام بخشی (رهبران NF) باشگاهی، بدون نظم و با عملکرد پایین
دستاورد ( رهبران NT) سرد، بیتفاوت و بلندپروازی کورکورانه
سازگار (رهبران ST ) کنترلی، استبدادی و سیاسی
زمانی که رهبر سازمان در مورد سبک رهبری ترجیح خاصی دارد (بطور مثال SF)، به احتمال زیاد الگوی فرهنگی متناظر با آن (به عنوان مثال همکاری) را ترجیح میدهد، بنابراین احتمالاً از توجه به عناصر مثبت سه الگوی فرهنگی دیگر غافل میشود. در این مثال، ممکن است رهبر SF نسبت به عناصر مثبت الگوی سازگار نظیر قوانین و مقررات، کنترل و نظم بیتوجهی کند و این بیتوجهی تا جایی ادامه یابد که این عوامل به کلی از فرهنگ سازمان حذف شوند. با این تفاسیر، سازمانی ایجاد شده است که فاقد عملکرد سازگار در سطوح بالا است.
آگاه کردن رهبر سازمان در مراحل اولیه فرایند مربیگری، نخستین گام برای کمک کردن به اوست تا به یک سبک رهبری «طیف کامل» دست یابد و این مستلزم آن است که رهبر سازمان نسبت به عناصر مثبت موجود در هر چهار الگوی فرهنگی آگاه شود.
اهمیت برقراری تعادل بین الگوهای فرهنگی
شرکتهایی با کارایی بالا مانند هواپیمایی ساوث وست، نوکور (Nucor)، لوی اشتراوس و همکاران (Levi Strauss & Co)، بی ام دبلیو (BMW) و IBM همه در یک زمینه مشترک هستند. همگی آنها دارای میل و انگیزه برای بهبود مداوم فرهنگ سازمانیشان و تلاش برای دستیابی به تعادل بهینه هستند.
مدیرانی که این شرکتها را رهبری میکنند، تمایل دارند تا به طور فعالانه ارزشهای متضاد را که در واقع مکمل هم هستند، در فرهنگ سازمانی خود بکار گیرند. علاوه بر این، آن ها اعتقاد دارند که ارزشهای متضاد به عنوان یک جزء از کل بوده و با هم در ارتباط هستند. به عنوان مثال، کیفیت بالا و هزینه پایین هر دو به یک اندازه دارای اهمیت هستند و هیچوقت نمیتوان یکی از آن ها را قربانی دیگری نمود.
برعکس، من دریافتهام شرکتهایی که فرهنگ سازمانی نامتعادل دارند و تنها بر یک جنبه از فرهنگ سازمانی تأکید میورزند، عملکرد پایینی دارند و بسیاری از آنها از گردونه کسب و کار خارج شدهاند. Enron مثال بارزی از یک شرکت با فرهنگ سازمانی نامتعادل است. حساب های مالی شرکت در دورانی که رشد بسیار بالایی را تجربه میکرد، نشان میداد فرهنگ سازمانی آن بر پیروز شدن، دست یافتن، رشد و موفقیت به هر قیمتی استوار است، حتی اگر به معنای انجام فعالیتهای غیرقانونی و غیراخلاقی باشد.
در قسمت بعدی و پایانی این مقاله، راهکارهایی که رهبران سازمانها برای متحول کردن فرهنگ سازمانیشان باید به آنها عمل کنند، ارائه خواهد شد.
https://typology.ir/wp-content/uploads/2015/06/url5.jpg6711300دپارتمان MBTIhttp://typology.ir/wp-content/uploads/2019/11/typology-1-300x138.pngدپارتمان MBTI2015-06-22 10:32:182015-06-22 10:32:18چگونه یک فرهنگ سازمانی با عملکرد بالا ایجاد کنیم؟ (قسمت دوم)
در مقاله حاضر که در سایت CPP منتشر شده، استانلی دی تروسکی (Stanley D. Truskie) استاد دانشگاه و از مدرسین ارشد ابزار MBTI و رهبری سازمانی به توصیف کاربردهای ابزار MBTI در زمینه رهبری سازمانی و ایجاد فرهنگ سازمانی با عملکرد بالا پرداخته است. زحمت ترجمه این مقاله را آقای علی نیک فرجام از فارغالتحصیلان دوره سی و سوم کارگاه شخصیتشناسی MBTI خانه توانگری طوبی کشیدهاند.
رهبران سازمانی در تمام سطوح تحت فشار قرار دارند تا عملکرد و کارایی شرکت، کسب و کار، سازمان، واحد یا تیم کاری خود را بهبود ببخشند. راهبردهای «مدیریت تغییر» به یکی از روشهای پرطرفدار برای بهبود عملکرد سازمانی تبدیل شده است. این راهبردها شامل رویکردهایی همچون اجرای فناوریهای جدید، نهادینه کردن برنامههای کاهش هزینه، معرفی برنامههای بهبود کیفیت و در بالاترین حد خود شامل بازسازی ساختار سازمانی میشود. در حالی که این راهبردها در ایجاد بهبودهای تدریجی در عملکرد توانمند ظاهر میشوند، تغییرات نظاممند موردنیاز برای بهبود بلند مدت در اثربخشی و عملکرد سازمانی را ایجاد نمیکنند.
بسیاری از رهبران سازمانی دریافتهاند که راهبردهای مدیریت تغییر، به تنهایی نمیتوانند موجب بازگشت بهینه سرمایهگذاریها شوند. این رهبران میدانند که برای دستیابی به سطوح بالاتری از عملکرد بهبود یافته و پایدار، سازمان آنها باید دچار تغییرات اساسی و عمیقی شود. این تغییرات اساسی، مستلزم تغییر ساختار فرهنگ سازمانی از طریق «رهبری تحولگرا» (Transformational leadership) است. هدف مقاله پیش رو آن است که توصیف نماید چگونه مربیگری براساس مدل رهبری تحولگرا میتواند از ابزار شخصیتشناسی میرز – بریگز (MBTI) بهره گیرد.
رویکردی که در این مقاله شرح میدهم براساس تجارب حرفهای من به عنوان یک مربی بین المللی مدیریت، استاد دانشگاه در رشته رهبری سازمانی و نویسنده، محقق و سخنران در زمینه فرهنگ سازمانی است. مفاهیمی که در اینجا ارائه میشوند، از چاپ دوم کتابم با عنوان «رهبری در فرهنگهای سازمانی با عملکرد بالا» (Leadership in High-performance Organizational Cultures) گرفته شدهاند.
اهمیت ایجاد یک فرهنگ سازمانی با عملکرد بالا
لو گرستنر (Lou Gerstner)، رئیس و مدیرعامل سابق شرکت IBM، این غول صنعت رایانه را از آستانه ورشکستگی و آیندهای مبهم به خط مقدم کسب و کار در حوزه فناوری بازگرداند. کمی پس از آن که او شرکت IBM را در سال ۲۰۰۲ ترک کرد، نقل قولی از وی با این عنوان ذکر شد: «فرهنگ سازمانی بخشی از بازی نیست، بلکه خود بازی است». این نقل قول مربوط به کتاب «چه کسی می گوید فیلها نمیتوانند برقصند؟» است که در واقع به نقش حیاتی تحول فرهنگ IBM در جهش خیرهکننده این شرکت اشاره دارد.
شکل دادن به فرهنگ سازمانها یکی از مهمترین مسئولیتهای مدیران ارشد رهبری است. بسیاری از متخصصان توسعه رهبری موافق هستند که قبل از آن که مدیران بتوانند فرهنگ سازمانی خود را متحول کنند، ابتدا باید خود را متحول نمایند. برای انجام این تحول شخصی و اساسی، رهبران ابتدا باید خودآگاهی خویش را افزایش دهند. بکارگیری ابزار MBTI به رهبران کمک میکند تا دریابند چگونه ترجیحات فردی آنها میتواند بر فرهنگ سازمانی اثرگذار باشد و چگونه با بکارگیری طیف وسیعتری از ابزارهای رهبری میتوانند اثربخشی و عملکرد سازمانشان را ارتقاء بدهند.
مدل راهبرد L4
اکثر رهبران در تلاشند تا یک فرهنگ درست در سازمانشان ایجاد نمایند. مدل استراتژی L4 می تواند به آنها در این مسیر کمک شایانی نماید. این مدل پژوهشی میتواند به سادگی در تلفیق با ابزار MBTI مورد استفاده قرار گیرد و به مدیران در درک اهمیت فرهنگ سازمانی و همچنین تاثیر قدرتمند آنها به عنوان رهبران بر بنا نهادن یک فرهنگ سازمانی با عملکرد بالا که میتواند به نتایج شگفتانگیز منجر شود، کمک کند.
مدل راهبرد L4 شامل چهار الگوی فرهنگی است که به طور مختصر در ادامه توصیف شدهاند و با عملکرد سازمانی اثربخش مرتبط هستند.
الگوی فرهنگی همکاری: این الگو بر ارزش های سازمانی تاکید دارد. اجزاء مثبت آن عبارتند از همکاری، کارگروهی، اشتراکگذاری، تنوع و حل مسأله گروهی.
الگوی فرهنگی الهامبخشی: این الگو بر اهمیت رفتار با افراد بعنوان اشخاصی که به دنبال یافتن معنا در شغل و زندگیشان هستند، تأکید دارد. اجزاء مثبت آن عبارتند از: چالهای کاری، دخیل کردن افراد، به رسمیت شناختن، برنامهریزی شغلی و تمرین و توسعه مهارتها که موجب افزایش انگیزه و الهامبخشیدن به کارمندان میشود.
الگوی فرهنگی دستاورد: این الگو بر کسب عملکرد سازمانی عالی تأکید میورزد. اجزاء مثبت آن عبارتند از: اکتشاف، نوآوری، رقابت، بهترین بودن و تلاش برای تعالی.
الگوی فرهنگی سازگار: تأکید این الگو بر ایجاد نظم و انضباط در سراسر سازمان جهت دستیابی به نتایج سازگار است. اجزاء مثبت آن عبارتند از: نظم، قوانین و مقررات، استانداردسازی، برنامهریزی، به انجام رسانیدن کارها و سنجش.
شکل زیر نشان میدهد چگونه وقتی چهار الگوی فرهنگی مدل راهبرد L4 در یک فرهنگ سازمانی با یکدیگر به گونهای متعادل یکپارچه میشوند، به اثربخشی سازمان و نهایتاً ارتقاء عملکرد آن کمک میکند.
چالش اصلی که رهبران با آن مواجه هستند این است که چگونه این مدل را درک نموده و به کار بگیرند و آن را برای ایجاد یک فرهنگ سازمانی متعادل بهینه مورد استفاده قرار دهند.
استفاده از ابزار MBTI برای کمک به رهبران جهت ایجاد یک فرهنگ سازمانی متعادل بهینه
بررسی سیستم پردازش فکر افراد، به ویژه برای رهبران مهم است، زیرا فرضیات افراد قویاً تحت تأثیر ساختار خودآگاهی انسانی است. کارل گوستاو یونگ رواندرمانگر سوئیسی در اوایل قرن بیستم نظریه شخصیتشناسی خود را ارائه کرد و آن را توسعه داد. به عقیده یونگ، انسانها از بدو تولد دارای ترجیحات مشخصی در خصوص استفاده از ذهن خود در موقعیتهای مختلف هستند. یونگ باور داشت اگرچه همه افراد دارای توانایی پردازش اطلاعات (دریافت، نظمدهی و بازیابی) هستند اما قابلیتهای ذاتی متفاوتی وجود دارد که افراد براساس آن ها این تواناییشان را بکار میگیرند.
ایزابل ب. میرز (Isabel B. Myers) و کاترین بریگز (Katherine Briggs)، نظریه یونگ را گسترش دادند و بر اساس آن ابزاری برای کمک به افراد جهت شناسایی ترجیحات یونگیشان ایجاد کردند. این ابزار که شاخص شخصیتشناسی میرز-بریگز (MBTI) نامیده میشود، روشی نظاممند و ساختدار جهت شناختن تفاوت های فردی انسان ها ارائه میدهد. ضمن این که به رهبران کمک میکند دریابند چگونه ترجیحات فردی آنها بر سبک رهبری سازمانیشان تأثیر میگذارد. در ۲۰ سال گذشته ابزار MBTI به طور گسترده و مؤثری در زمینه رهبری و توسعه مدیریت مورد استفاده قرار گرفته است.
ابزار MBTI به افراد کمک می کند تا ترجیحات درونی خود را در قالب چهار زوج مخالف که دوگانه (Dichotomy) نامیده میشوند، شناسایی نمایند.
درونگرایی(I) یا برونگرایی(E ): افراد تمرکز و توجهشان را متوجه چه سمتی میکنند و انرژی خود را از کجا کسب مینمایند.
شهودی (N) یا منطقی (S): سبک جمع آوری اطلاعات توسط افراد را تعیین میکند.
فکری (T) یا احساسی (F): سبک تصمیم گیری افراد را مشخص میکند.
منظم (J) یا نامنظم (P) سبک زندگی و نحوه مواجهه با دنیای بیرون را تعیین میکند.
هر فردی در هر کدام از این زوجها دارای یک ترجیح است که از ترکیب ترجیحات چهارگانه فوق الذکر، مجموعا ۱۶ تیپ شخصیتی متفاوت استخراج میشود. ( به عنوان مثال ESTJ, INFP و … ) لازم به ذکر است که هرکدام از این ۱۶ تیپ شخصیتی به یک اندازه دارای ارزش بوده و هر فرد به طور ذاتی دارای یکی از این شانزده تیپ شخصیتی است.
در قسمتهای بعدی این مقاله به این خواهیم پرداخت که چگونه رهبران میتوانند سبک رهبری خود را با استفاده از ابزار MBTI شناسایی کنند و به کمک آن، مدل راهبرد L4 را به گونهای اثربخش به منظور شکل دادن یک فرهنگ سازمانی با عملکرد بالا بکار گیرند.
https://typology.ir/wp-content/uploads/2015/06/url4.jpg444444دپارتمان MBTIhttp://typology.ir/wp-content/uploads/2019/11/typology-1-300x138.pngدپارتمان MBTI2015-06-18 00:58:052015-06-21 10:31:59چگونه یک فرهنگ سازمانی با عملکرد بالا ایجاد کنیم؟ (قسمت اول)
در قسمت قبل این مقاله، کاترین رینز (Catherine Rains) از مدرسین ارشد MBTI نکاتی پیرامون رابطه تیپ شخصیتی با رضایت شغلی و کاربرد ابزار MBTI در انتخاب شغلی با میزان رضایت بالاتر ارائه کرد. در این قسمت به طور عمیقتر به این موضوع پرداخته شده است که چگونه تیپ شخصیتی در خوشایند یا آزاردهنده بودن نقش کنونی شما در محیط کار ایفای نقش میکند و چگونه میتوانید نقشی را در شرکت یا سازمان فعلی خود انتخاب کنید که با تیپ شخصیتی شما همخوانی بهتری داشته باشد.
زمانی که در محیط کار احساس نارضایتی میکنیم، اغلب علت اصلی نارضایتی ما، سازمان یا شرکتی که در آن کار میکنیم نیست، بلکه از نقشی که به ما محول کردهاند ناراضی هستیم. تیپ شخصیتی که بر اساس ابزار شخصیتشناسی میرز-بریگز (MBTI) تعیین میشود، اطلاعاتی در مورد ترجیحات ما در خصوص نحوه جمعآوری اطلاعات و تصمیمگیری در اختیارمان قرار میدهد که به میزان زیادی با رضایت شغلی در ارتباط هستند. هر چه بیشتر در زمینهای نزدیک به ترجیحات شخصیتیمان کار کنیم، احساس سرزندگی بیشتر و فرسودگی کمتری خواهیم داشت.
همان طور که در قسمت قبل این مقاله اشاره شد، شغل فعلی شما ممکن است لزوماً با ترجیحات شخصیتیتان همخوانی نداشته باشد. هر چند اگر فرهنگ سازمانی بزرگتری که در آن کار میکنید با شما و تیپ شخصیتیتان تطابق داشته باشد، جستجوی نقش دیگری در همان سازمان نسبت به این که بخواهید محل کارتان را عوض کنید میتواند انتخاب بهتری باشد.
همانطور که تیپ شخصیتی توصیفکننده انسانهاست، میتوان تیپ شرکتها، گروهها و نقشها را نیز بسته به شیوه جمعآوری اطلاعات و تصمیمگیری در آنها تعیین کرد. از تیپ شخصیتی به عنوان راهنمایی برای تعیین یک نقش مناسبتر استفاده کنید. این کار را نه فقط با نگریستن به تیپ فردی بلکه با بررسی مهارتها و ویژگیهایی که تیپ گروههای مختلف را تشکیل میدهد، انجام دهید.
مشخص کنید واقعاً چه کاری میخواهید انجام بدهید
معمولاً در دوران کودکی از همه ما این سؤال پرسیده میشود که: «وقتی بزرگ شدید میخواهید چکاره بشوید؟» هنگام جستجوی یک نقش تازه در شرکت یا سازمانتان، سؤال بهتری که میتوانید از خودتان بپرسید این است که: «چه کاری میخواهی انجام بدهی؟» با جستجوی انواع وظایف و مسئولیتهایی که با انگیزهبخشهای اصلی شما همخوانی دارند، با دقت بالاتری میتوانید نقش رضایتبخشتری را در شرکت یا سازمان فعلی خود بیابید.
آلن همر (Allen L. Hammer) در کتاب مقدمهای بر تیپهای شخصیتی و مشاغل (Introduction to Type and Careers) میگوید، بهتر است در این مواقع سؤالات زیر را از خودتان بپرسید:
من میخواهم چه کارهایی را هر روز انجام دهم؟
من میخواهم در یک، پنج یا ده سال آینده در چه موقعیت شغلی باشم؟
من میخواهم با چه نوع آدمهایی کار کنم؟
من چه نوع محیط کاری را بیش از همه برای خودم مناسب میدانم؟
چه نوع محیط کاری به من اجازه میدهد که بیشترین بهرهوری را داشته باشم؟
چه چیزهایی به من انگیزه میدهند که بهترین عملکردم را داشته باشم؟
با در نظر گرفتن نکته اخیر، در حالی که ترجیحات فکری (T) و احساسی (F) سبک تصمیمگیری ما را توصیف میکنند، ترجیحات منطقی (S) و شهودی (N) نوع اطلاعاتی که ما تصمیماتمان را بر آن مبنا اتخاذ میکنیم مشخص میسازند و تلفیق این دو نشان میدهد که چه چیزی بیشترین انگیزه را به ما در محیط کار میدهد:
ST: دستیابی به نتایج نهایی
SF: ارائه خدمات عملی
NF: ایجاد یک تفاوت معنادار
NT: بهبود سیستم
تحقیقات نشان میدهند، افراد مشاغلی را که با دو حرف میانی تیپ شخصیتیشان همخوانی دارد به صورت ناخودآگاه انتخاب میکنند و به سمت آنها کشیده میشوند. برای مثال اگر شما دارای ترجیح احساسی (F) باشید، از به عهده گرفتن نقشی که در آن بتوانید به دیگران کمک کنید یا از آنها پشتیبانی کنید، احساس رضایت قابل توجهی خواهید داشت. این عامل انگیزهبخش میتواند به اشکال گوناگون خود را نمایان کند، مثلاً کمک کردن به مشتریان، مربیگری، حضور در یک گروه مشاورهای، بهبود وضعیت جامعه یا ایجاد یک دنیای بهتر.
علاوه بر این، افرادی که دارای ترجیح احساسی (F) هستند، باید به یاد داشته باشند که نتیجه کلی کارشان میتواند بر سطح نهایی رضایت شغلی نیز اثر بگذارد. برای مثال، ممکن است متوجه شوید کار شما طوری است که به طور روزانه زمان زیادی را صرف اجرای نقش «کمککننده» نمیکنید اما در مجموع کارتان منجر به ایجاد نکات مثبت در زندگی مردم میشود. اگر شما در یک مرکز انساندوستانه یا دانشگاه کار میکنید، حتی اگر هر روز درگیر کمک کردن به مردم نباشید، میدانید که بخشی از چرخ بزرگتری که برای ایجاد تفاوت در زندگی مردم میچرخد هستید و همین کافی است تا شما را در محیط کار سرزنده نگه دارد.
شکل دادن نقش فعلیتان
اگر شما دارای ترجیحات منطقی و فکری هستید و در نقشی قرار گرفته باشید که به میزان ارتباطات فردی زیادی نیاز دارد، ممکن است بخواهید به دنبال نقشی بگردید که به شما اجازه بدهد به تحلیل دادهها با تأکید بر شرایط این مکانی و این زمانی بپردازید یا حتی دلتان بخواهد اینگونه مسئولیتها را در نقش فعلی خود به عهده بگیرید.
برای مثال من اغلب با مشاوران شغلی که دارای ترجیحات ST هستند کار میکنم که حرفه آنها مستلزم بکارگیری مداوم دو کارکرد غیر مورد ترجیحشان یعنی احساسی (F) و شهودی (N) است. اگر چه آنها معمولاً ابراز میکنند که در مجموع شغلشان را دوست دارند، در عین حال تصدیق میکنند که شغلشان بسیار فرسودهکننده و طاقتفرساست به ویژه زمانی که مجبورند ساعتهای طولانی را صرف کمک مستقیم به یک شخص کننند. هر چند اگر آنها بتوانند فعالیتهایی را بیابند که به آنها اجازه بدهد در محدوده ترجیحات طبیعیشان کار کنند، مثلاً تحلیل ارزیابیهای شغلی، نقد رزومههای کاری، انجام کارهای اداری یا مدیریت فناوری درونگروهی و نظایر آن می توانند به انگیزههای جدیدی برای ادامه کارشان دست یابند.
در مجموع، اگر بتوانید به اندازه کافی کارهایی را بیابید که با ترجیحات شخصیتی شما همخوانی دارند و آنها را با نقش فعلی خود یکپارچه کنید، احساس رضایت و سرزندگی بیشتری در موقعیت شغلی فعلی خود خواهید داشت.
داشتن صبر کافی برای این که مسیرتان را بیابید
باید توجه داشت گاهی اوقات یک راه حل سریع برای افزایش رضایت شغلی وجود ندارد زیرا توسعه مهارتها و تخصصها برای فعالیت در نقشهای خاص زمان میبرد.
برای مثال اگر شما دارای ترجیح فکری (T) باشید از سبک تصمیم گیری منطقی لذت خواهید برد و دلتان میخواهد به دنبال اشکالات سیستم بگردید تا آنها را رفع کنید. سؤال این است، آیا به اندازه کافی در شغل خود پیشرفت کردهاید که بخواهید تغییرات را آغاز کرده و به اجرا بگذارید؟ اکثر تیمها وقت صرف نمیکنند که به کارکنان تازهکار بگویند کجای کارشان ایراد دارد بدون آن که بدانند توصیهها و پیشنهادههای آنها تا چه اندازه میتواند در تصمیم فرد برای ادامه آن نقش مؤثر باشد.
برخی مواقع شما مجبورید که نقش فعلی خودتان را برای مدتی ادامه بدهید، تخصص لازم را به دست آورید و تأثیر لازم را به جای بگذارید تا بتوانید در نقش کسی ظاهر شوید که میتواند ایراد سیستم را بیابد. احتمالاً برای مدتی نارضایتی را تجربه خواهید کرد، ضمن این که احتمالاً متوجه ناشایستگیهای برخی از همکاران و مدیرانتان میشوید که دلتان میخواهد آنها را برطرف کنید اما قدرت این کار را ندارید. در عوض بهتر است زمان خود را صرف این کنید که در موقعیت فعلی خود تخصص لازم را به دست آورید، چون در نهایت به قدرت لازم برای اعمال تغییرات دست خواهید یافت و اینگونه میتوانید به تدریج در شغلی که آن را رضایتبخش مییابید و به شما اجازه میدهد که با ترجیحات طبیعیتان کار کنید، رشد نمایید.
در مقاله حاضر که توسط کاترین رینز (Catherine Rains) از مدرسین ارشد MBTI در وبلاگ CPP منتشر شده، به رابطه تیپ شخصیتی با رضایت شغلی و کاربرد ابزار MBTI در انتخاب شغلی با میزان رضایت بالاتر پرداخته شده است.
اگر از شغل فعلی خود ناراضی هستید، احتمالاً اولین واکنش شما این خواهد بود که به دنبال شغل دیگری بگردید. بسته به این که ریشه نارضایتی شما چیست، این واکنش ممکن است بهترین تصمیم باشد یا نباشد. در هر صورت برای این که دریابید چرا این احساس به شما دست داده است و چه کاری میتوانید در مورد آن انجام بدهید، یک عمل مفید آن است که سعی کنید خودتان را بیشتر بشناسید.
تیپ شخصیتی که با استفاده از ابزار شخصیتشناسی میرز-بریگز (MBTI) تعیین میگردد، اطلاعاتی ارزشمند و کاربردی در مورد ترجیحات ما در خصوص نحوه تفکر، رفتار و برقراری ارتباط در محیط کار فراهم میسازد. شناخت تیپ شخصیتی میتواند تأثیر عمیقی بر رضایت شغلی شما داشته باشد.
چه انگیزه اولیهای باعث شد به این شغل روی آورید؟
براساس ابزار MBTI، تیپ شخصیتی هر فرد با یک عبارت چهار حرفی مشخص میشود که این حروف به ترتیب بیانگر ارجحیتهای ما در خصوص نحوه دریافت انرژی، جمعآوری اطلاعات، تصمیمگیری و سبک زندگی میباشند. دو حرف میانی در تیپ شخصیتی که بیانگر ترجیحات ما در مورد سبک «جمعآوری و دریافت اطلاعات» و «تصمیمگیری و نتیجهگیری» میباشند و معرف انگیزهبخشهای اصلی ما در محیط کار هستند، نقشی اساسی در رضایت شغلی ایفا مینمایند. میزانی که از شغلمان لذت میبریم یا از آن خوشمان نمیآید، وابستگی بالایی به این دارد که تا چه اندازه نقشها و وظایف محوله به ما در محیط کار با این دو ترجیح شخصیتی (جمعآوری اطلاعات و تصمیمگیری) همخوانی دارد.
وقتی که در مورد میزان تطابق خودتان با شغلتان قضاوت میکنید، نگاهی به این بیندازید که چگونه وظایف و مسئولیتهایتان با انگیزههای اصلی شما برای این شغل در یک راستا قرار گرفتهاند. این انگیزهها در مرکز شخصیت شما قرار دارند و نشاندهنده نوع موقعیتها و فعالیتهایی هستند که به طور طبیعی تمایل دارید در آن زمینه به تلاش بپردازید. هر چند بیشتر ما چیزهایی در مورد این انگیزهها در خود حس میکنیم، اغلب به اندازه کافی وقت صرف نمیکنیم که به دقت بررسی کنیم چه چیزی باعث میشود واقعاً در محیط کار احساس رضایت کنیم. این بررسی سود فراوانی را در خصوص رضایت شغلی نصیبمان میکند.
آیا شما تصویر بزرگ را در نظر دارید یا درگیر جزئیات روزمره هستید؟
اولین گام برای این که عامل انگیزهبخش اصلی خود را در محیط کار شناسایی کنید، این است که مشخص کنید به چه نحوی اطلاعات جمعآوری میکنید. به زبان MBTI، این مربوط به یکی از دو کارکرد منطقی (S) یا شهودی (N) میباشد. اگر شما در اکثر مواقع به حقایق، آمار و ارقام و دادههای خاص که توصیفکننده واقعیات موجود هستند گرایش دارید، احتمالاً ترجیح جمعآوری اطلاعات شما، از نوع منطقی (S) است. از سوی دیگر اگر فردی هستید که بیشتر به احتمالات آتی، و تصویری از این که چگونه میتوان امور را بهبود داد علاقمند هستید، احتمالاً ترجیح جمعآوری اطلاعات شما از نوع شهودی (N) است. اکثر ما دارای هر دو کارکرد (منطقی و شهودی) هستیم اما به طور طبیعی تمایل داریم که در اکثر مواقع از یکی از آنها استفاده کنیم.
گام دوم این است که در مورد شیوه تصمیمگیریتان تفکر کنید. اگر بر روی شیوه تصمیمگیری منطقی و عقلانی و با استفاده از استدلال علت و معلولی و سود و هزینه ای متمرکز هستید، احتمالاً دارای ترجیح فکری (T) میباشید. شما فردی هستید که به این نگاه میکنید که چه چیزی در سیستم مشکل دارد تا آن را درست کنید. در نقطه مقابل، اگر شما تصمیمات خود را بر مبنای این که چگونه با ارزشهای شخصی شما همخوانی دارند و تأثیر آنها بر دیگران چیست پایهریزی میکنید، احتمالاً دارای ترجیح احساسی (F) هستید. در اکثر شرایط شما به دنبال این هستید که چه چیز درست است تا بتوانید امورتان را بر آن مبنا پایهریزی کنید. به طور مشابه اکثر ما از هر دو سبک در شغلمان استفاده میکنیم، اما اغلب یکی از آن دو که انرژی کمتری از ما میگیرد را ترجیح میدهیم.
ترکیب این کارکردها (منطقی و شهودی، فکری و احساسی) تعیین میکند که چه شرایطی در محیط کار برای ما بیشترین رضایتبخشی را به دنبال خواهد داشت:
ST: اشخاصی نتیجهگرا که میخواهند کارها را درست و دقیق انجام دهند.
SF: افرادی عملگرا که میخواهند پشتیبانی فوری برای دیگران فراهم آورند.
NF: افرادی که میخواهند اثری معنادار از خود به جای بگذارند تا انگیزهبخش دیگران برای پیشرفت در بلندمدت باشند.
NT: افرادی هستند که احتمالات موجود برای بهبود سیستم را میبینند و میخواهند دریابند چه چیزی مشکل دارد تا برای رفع آن مشکل یک راه حل بلندمدت ارائه نمایند.
هر چند این که فقط با ترجیحات خود کار کنید چندان واقعگرایانه نیست، اما اگر بتوانید بخش اعظم یا بهتر بگوییم ۶۰ درصد از زمان کاری خود را به کارهایی اختصاص دهید که با ترجیحات شخصیتی شما همخوانی دارد از شغل خود انرژی و انگیزه بیشتری دریافت خواهید کرد. به طور معکوس، اگر بخش اعظم زمان کاری خود را درگیر اموری باشید که خارج از ترجیحات شخصیتی شماست، هر چند هنوز میتوانید شایسته عمل کنید اما احساس فرسودگی و خستگی شدید خواهید نمود.
به تصویر بزرگ زندگی شغلی خود بنگرید
اگر نیاز به یک تغییر را در خود احساس میکنید، به تصویر بزرگ بنگرید و صرفاً واقعیات دمدستی پیرامون خود را در نظر نگیرید. بررسی کنید چگونه دو حرف میانی تیپ شخصیتی شما (منطقی یا شهودی، فکری یا احساسی) با سه سطح (نقش شما، گروه شما و شرکت یا سازمان شما) همخوانی دارد.
بگذارید بررسی را با شرکت شما آغاز کنیم. نقش کنونی شما ممکن است با ترجیحات شما همخوانی کاملی نداشته باشد اما اگر فرهنگ سازمانی بزرگتر با شخصیت و عوامل انگیزهبخش شما همخوانی داشته باشد، جستجوی نقشی تازه در همان شرکت یا سازمان احتمالاً نسبت به یافتن شغلی دیگر انتخاب بهتری است. آیا سازمان شما به دنبال یک تصویر وسیعتر از آینده است (شهودی) یا بر حل مسائل این زمانی و این مکانی تمرکز دارد (منطقی)؟ آیا فرآیندهای تصمیمگیری بیشتر تحت تأثیر سبک منطقی و عقلانی است (فکری) یا بر مبنای یک سری ارزشهای اساسی است که در پی برقراری هماهنگی و توافق جمعی بر سر تصمیمات هستند (احساسی)؟
اگر از این که نقشی را به عهده گرفتهاید که تا حد زیادی درگیر جزئیات و آمار و دادهها و سبک تصمیمگیری منطقی است، احساس نارضایتی میکنید و در عوض شرکت شما بر مبنای دنبال کردن یک چشم انداز برای ایجاد اثراتی مثبت در دنیا عمل میکند، ممکن است نقشهای دیگری در سازمان وجود داشته باشد که به شما این امکان را بدهد تا در زمینهای نزدیکتر به ترجیحات شخصیتی خود کار کنید. یا این که میتوانید وظایفی را در سازمان خود به عهده بگیرید که در آنها بیشتر بتوانید دو ترجیح اصلی خود (ST, SF, NF,NT) را مورد استفاده قرار دهید.
به یاد داشته باشید در هر صورت، اکثر شرکتها در مجموع به سمت ایجاد یک تصویر آتی و با انگیزه ایجاد تفاوت و ارزش برای مردم حرکت مینمایند (NF)، اگر چه برای انجام امور روزمره، از آمار و ارقام و معیارهای منطقی و عقلانی (ST) استفاده میکنند. هر چند این امر، پیچیدگی تصمیمات را برای فرد بیشتر میکند، اما فرصتهای جدیدی را نیز برای وی فراهم خواهد نمود.
اگر شما کارکردهای منطقی و فکری را ترجیح میدهید، احتمالاً میتوانید نقشی رضایتبخش را در یک سازمان که در بالاترین سطوح آن به دنبال تصویر بزرگتر است و بر مبنای یک چشمانداز کمتر نتیجهگرایانه عمل میکند، بیابید. در صورتی که نقشهای شما در شرکت یا سازمان به خوبی با ترجیحات شما همخوانی دارد، احتمالاً درخواهید یافت که لذتی که در ازای به عهده گرفتن نقشی جدید به دست میآورید، هر گونه نارضایتی که در محیط یک فرهنگ سازمانی بزرگتر و با ترجیحات متفاوتتر تجربه میکنید را از بین میبرد.
در قسمت دوم این مقاله، به طور عمیقتر به این موضوع میپردازیم که چگونه تیپ شخصیتی در خوشایند یا آزاردهنده بودن نقش کنونی شما در محیط کار ایفای نقش مینماید و چگونه میتوانید نقشی را در شرکت یا سازمان فعلی خود انتخاب کنید که با تیپ شخصیتی شما همخوانی بهتری داشته باشد.
مقاله حاضر توسط آن فیشر (Anne Fisher) در مجله فورچون (Fortune) به چاپ رسیده و در وبلاگ CPP نیز منتشر شده است.
ابزار شخصیتشناسی میرز-بریگز (MBTI) می تواند به افرادی که قصد انجام مذاکره در محیطهای کاری را دارند، سرنخهای مفیدی ارائه دهد.
آیا هرگز این تجربه ناخوشایند را داشتهاید که در محیط کار دیدگاه خود را راجع به موضوعی به عنوان یک نظر عالی یا دست کم قابل دفاع مطرح کنید و نظر شما به راحتی و حتی بدون آن که به طور کامل به آن گوش داده شود رد گردد؟ از میان تمام دلایل محتملی که برای این اتفاق میتوان یافت، یک دلیل وجود دارد که به احتمال زیاد به آن فکر نکردهاید: تیپ شخصیتی مخاطب شما.
اکثر کارکنان شرکتهای بزرگ آشنایی مختصری با ابزار شخصیتشناسی MBTI دارند که یک تیپ شخصیتی چهار حرفی را به هر فرد اختصاص میدهد. کاترین رینز (Catherine Rains) مدرس باسابقه ابزار MBTI در موسسه CPP بیان میدارد: «MBTI را میتوان ابزاری برای تعیین نقاط قوت و ضعف شخصی افراد و جایابی آنها در تیمها دانست».
اما یکی از کاربردهای این ابزار که شاید کمتر مورد توجه قرار گیرد، مربوط به دو حرف میانی تیپ شخصیتی هر فرد میشود. این دو حرف مشخص مینمایند که یک فرد چگونه اطلاعات را دریافت میکند و چگونه تصمیمگیری مینماید. برای مثال این دو حرف میتوانند تعیین کنند که شخص مقابل به حرفهای شما در مورد مسائلی همچون درخواست دستمزد بیشتر یا تغییر اتاق کار چگونه گوش میدهد و آیا صحبتهای شما برای وی به قدر کافی متقاعدکننده خواهد بود که به درخواستتان پاسخ «بله» بدهد یا خیر؟ رینز معتقد است: «بکارگیری ابزار MBTI برای رسیدن به آنچه به دنبالش هستید به معنی کنترل کردن افراد نیست بلکه به این معناست که یاد بگیرید چگونه به زبان آنها صحبت کنید تا آنها به حرفهای شما گوش بدهند».
هر چند دانستن تیپ شخصیتی رئیستان و این که آیا اصلاً وی تیپ شخصیتی خود را براساس ابزار MBTI تعیین نموده است یا خیر امری بعید میباشد، اما رینز معتقد است پیدا کردن دو حرف میانی مربوط به تیپ شخصیتی رئیستان چندان کار دشواری نیست. وی میگوید: «حرف اول یکی از دو گزینه S (منطقی) یا N (شهودی) است. افرادی که بیشتر به سمت واقعیات، اعداد و جزئیات گرایش دارند با احتمال بیشتری دارای ترجیح منطقی (S) میباشند. این افراد بیش از هر چیز با دادههای ملموس (Hard data) راحت هستند. در نقطه مقابل یک فرد شهودی (N)، بیشتر به چشماندازی از آینده، تخیل و بارش فکری ایدهها علاقمندی نشان میدهد».
توجه کردن به رفتار یک شخص در چند جلسه کاری معمولاً برای این که بتوانید تعیین کنید ترجیح وی از نوع منطقی یا شهودی است کافی میباشد. به نظر رینز: «یک رئیس با ترجیح منطقی (S) به اطلاعات قابل صحتسنجی در مورد وضعیت گذشته و حال علاقمند است، در حالی که یک رئیس با ترجیح شهودی (N) زمانی احساس شادمانی بیشتری مینماید که در مورد تصویر بزرگ، آینده و احتمالات پیشرو صحبت میکند».
دومین حرف میانی که باید به آن توجه کرد یکی از دو گزینه T (فکری) یا F (احساسی) است. رینز ابراز میدارد: «افراد با ترجیح فکری (T) تمایل دارند که تصمیمگیریهای عقلانی و منطقی انجام دهند در حالی که افراد با ترجیح احساسی (F) تصمیماتشان را عمدتاً بر این مبنا اتخاذ مینمایند که این تصمیمات چگونه بر دیگران تأثیر میگذارند و چگونه با ارزشهای کلی سازمان و چشمانداز بلندمدت همخوانی پیدا میکنند». از نظر رینز یک نشانه برای تشخیص رئیسی با ترجیح احساسی (F) آن است که: «وی تمایل دارد در مورد زندگی کارکنانش بیرون از محیط کار بیشتر بداند و کسب و کار را بر مبنای روابط بین فردی ببیند». رینز خاطر نشان میسازد: «یک رئیس با ترجیح احساسی از شما در مورد فرزندانتان می پرسد و می خواهد اسم آنها را بداند، در حالی که یک رئیس با ترجیح فکری به ندرت از اینگونه سؤالات میپرسد».
رینز میافزاید: «اکثر ما دارای هر چهار ترجیح شخصیتی (منطقی، شهودی، فکری و احساسی) هستیم و از آنها در محیط کارمان استفاده میکنیم، منتهی برای هر یک از ما استفاده از یکی از دو شیوه جمعآوری اطلاعات (منطقی یا شهودی) و یکی از دو شیوه تصمیمگیری (فکری یا احساسی) طبیعیتر و راحتتر است و انرژی کمتری از ما میگیرد».
برای این که از مذاکره با رئیستان به نتیجه مثبت برسید، باید فضای مذاکره را براساس تیپ شخصیتی رئیستان و نه خودتان تنظیم کنید. رینز توصیه مینماید: «به یاد داشته باشید، تیپ شخصیتی شما هر چه باشد، آنچه اهمیت دارد آن است که چگونه رئیستان گوش کردن به حرفهای شما را آسان بیابد».
فرض کنیم شما شخصی با ترجیح شهودی و احساسی (NF) هستید، اما در حال گزارش دادن به فردی میباشید که در جلسات معمولاً میخواهد اول از همه و بیشتر در مورد دادههای ملموس (ST) صحبت کند. بهترین بخش ایدهای که برای یک پروژه در ذهن دارید این است که از نظر شما دارای ظرفیتهای بالقوه بلندمدت برای شرکت است و فرصتهای جدیدی برای شما و همکارانتان ایجاد میکند. رینز میگوید: «اشکالی ندارد که چنین ایدهای دارید، اما آن را در متن اصلی نیاورید بلکه در حاشیه ارائه خود بیاورید. چیزی که شما در جلسه برای یک فرد با ترجیح منطقی و فکری (ST) باید ارائه دهید یک تحلیل خط به خط از هزینهها و درآمدها شامل اثرات بر سوددهی شرکت در کوتاهمدت میباشد».
برعکس این قضیه نیز صادق است. رینز معتقد است: «یک رئیس با ترجیح شهودی و احساسی (NF) که عمدتاً بر مبنای حس ششم خود تصمیمگیری میکند و به اثرات تصمیمات اتخاذ شده بر کارکنانش توجه دارد، در جلسه به سرعت شما را به سکوت وامیدارد اگر بخواهید او را با انبوهی از آمار و ارقامها که در تأئید حرفهایتان میآورید، بمباران نمایید». به جای این، شما باید ابتدا به سراغ نشان دادن تصویر کلی بروید و شرح دهید چگونه ایده شما به افراد در شرکت نفع میرساند و بعد در ادامه آمار و ارقام مرتبط را عمدتاً با هدف کمک به چارهاندیشی ارائه بدهید.
با کاربردهایی از این دست، ابزار MBTI میتواند به خوبی نشان دهد که چرا هدایت سازمانها و شرکتها تا این حد میتواند امری ظریف باشد. مطابق آمارهای ثبت شده از زمانی که ابزار MBTI چندین دهه پیش توسعه داده شد تا زمان حاضر، بیشترین تیپ شخصیتی ثبت شده برای افراد تیپ ISFJ میباشد که به ترتیب دارای ترجیحات درونگرا (I)، منطقی (S)، احساسی (F) و منظم (J) است.
رینز میگوید: «فرهنگ غربی و به ویژه محیط کسب و کار، مستعد پرورش تیپ شخصیتی ESTJ (برونگرا، منطقی، فکری و منظم) میباشد که بیشتر عملگرا و نتیجهمحور است. اشخاص زیادی در جامعه به گونهای تربیت شدهاند که مانند یک فرد با تیپ شخصیتی ESTJ رفتار بنمایند و تا سنین میانسالی این واقعیت را کشف نمیکنند که آنها در واقع درونگرایانی احساسی هستند».
https://typology.ir/wp-content/uploads/2015/05/rbcm_57.jpg413600دپارتمان MBTIhttp://typology.ir/wp-content/uploads/2019/11/typology-1-300x138.pngدپارتمان MBTI2015-05-12 01:09:452015-05-12 01:16:38به دنبال افزایش حقوق بیشتری هستید؟ پس تیپ شخصیتی رئیستان را بیابید
ما را در صفحات اجتماعی دنبال کنید…